٭ روز جمعه بود و روز نظافت. من و يکی از بچه ها تصميم گرفتيم که حياط رو تميز کنيم. يه اتاقک متروک تو حياط هست که توش زنبور ها لانه سازی کردن. به دوستم گفتم که مزاحم اونها نشه و مواظب باشه که آرامش اونا بهم نخوره ولی گوش نکرد و يهو ديدم که داره فرار ميکنه. من تا اومدم بفهمم قضيه چيه سوزش شديدی رو روی شقيقه حس کردم. درد وحشتناکی بود که کلافم کردش. به سرعت دويدم تو اتاق. زير چشم دوستم هم نيش زده بودن. وقتی خودمو تو آينه ديدم کلی خندم گرفت. به قول معروف « گل بوديم به سبزه هم آراسته شديم » يه بادنجان مشتی کنار چشم چه تيپی درست ميکنه. حالا واسه توجيه اينکار و کم نياوردن پيش بچه ها گفتم: بابا ميگن نيش زنبور دوا هستش ، ضد سرطان. حالا کدوم سرطان خودمم نميدونم. الان ديگه دردش ساکت شده و ورمش هم خوابيده. برام جالب بود که وقتی به حريم يه موجود کوچولو تجاوز شد حتی به قيمت کشته شدن خودش از حريمش دفاع کرد. حتما ميدونين که زنبورها بعد از نيش زدن ميميرن. تو اين فکرم اگه کسی به حريم من تجاوز کنه ، اونوقت من چيکار کنم؟ آخه من که نيش ندارم ...