-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

11.24.2002

٭ تازه داری خواب يکشنبه گذشته رو ميبينی که بيدارت ميکنن و ميگن ( کاپيتان پاشو وگرنه از سرويس جا ميمونی) ، با کلی غرولند بيدار ميشی ، با چشمای خواب آلود ميری اداره پشت ميزت ميشينی يه نگاه به پروژه ميندازی و تازه يادت مياد که بايد حدود ۲۰ هزار تا داده رو آناليز کنی ، تو اين فکری که کار رو از کجا شروع کنی که همکارت مياد و ميگه ( کاپيتان نمی خوام ناراحتت کنم ولی اين ۲۰ روز که نبودی يه شير پاک خورده ای حسابی زير آبت رو زده) ، بهت زده نگاش ميکنی هر چی هم ميپرسی قضيه چيه؟ چيزی نداره که بهت بگه. راه ميوفتی ميری جائی که خدا نصيب هيچ کافری نکنه. وارد اتاق که ميشی از دکور اتاق و ميز و صندليش اين احساس بهت دست ميده که انگار اومدی بازجوئی بدی. با کلی زبون بازی بالاخره متوجه ميشی که يه آدم احمق اومده تو يه شکايت نامه اسم تو رو برده که اصلا هيچ ربطی به اون ماجرا نداری. حالا چرا اسمت رو نوشته ، به اين خاطر که تو يه جلسه زدی تو پرش و ازش يه ايراد بجا و اداری گرفتی. بعد قرار ميشه که چند روز ديگه با حضور همون احمق تو همون اتاق بازم بازجوئی بشی.
برميگردی اداره ميری رو اينترنت و وب لاگ های مورد علاقتو مي خونی و کلی شوکه ميشی از چيزائی که اونجاها نوشته شده و اينجاست که ديگه مغزت جواب ميکنه و ديگه هيچ توانی واسه کار کردن نداری.
عجب دنيائی شده ، نميدونم با اين جور آدمها که تعدادشون کم هم نيست چيکار بايد کرد. نگين تحملشون کنم که اصلا قابل تحمل نيستن. آخه يکی نيست بهش بگه آدم مزخرف ، ميدونی چيکار کردی؟ حالا تا من بخوام به اين حضرات حالی کنم که بابا من اين وسط هيچ تقصيری ندارم ، موهام رنگ دندونام ميشه. به قدری اعصابم امروز بهم ريخت که تموم اون خوشيهای مرخصيم برام زهر شد.
ولی خدمونيم ، يکشنبه هفته پيش واقعا يکی از بهترين يکشنبه های زندگيم بود که مطمئنم هيچوقت خاطره اون از يادم نميره. به اميد يکشنبه های ديگه ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home