-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

11.29.2002

٭ ديشب با يکی از دوستام که دوسال رو با هم در يه دانشگاه درس خونديم چت ميکردم. رفيقی خوب و دوست داشتنی که شايد تنها ايرادش فراموش کاريش باشه. از نوشته هاش و نحوه چت کردنش فهميدم که يه مشکلی براش پيش اومده. بالاخره درد دلش شروع شد و ديدم دچار يه مشکل قديمی شده. باز هم عشق يه طرفه.
يه همکار داره که يه تعلق خاطر بهش پيدا کرده بود و حتی وقتی ازش پرسيده که دوست پسر داره يا نه؟ طرف بهش گفته که نداره. خلاصه پيش خودش رو دوستی و برقراری يه ارتباط احساسی با اون حساب کرد تا اينکه ديروز موقع تعطيل شدن اداره دوست پسر همکارش اومد دنبالش و در ميان بهت و حيرت رفيقم با هم رفتن. بقول معروف « علی موندو حوضش ». بنده خدا يه مدتی گيج و منگ بود و هضم چيزی که ديده بود براش آسون نبود.
ديشب هر چی باهاش حرف زدم و گفتم: عزيز من اين چيزا پيش مياد ، سخت نگير. به خرجش نرفت. قبل از نوشتن اين متن هم باهاش حرف زدم. هنوزم درگير اتفاق ديروز هست و نمی تونه با خودش کنار بياد. بهش گفتم در درجه اول خودت مقصر هستی که بدون اينکه اطمينان داشته باشی واسه خودت خيال پردازی کردی. بيشتر از اين ناراحته که چرا هميشه در اين موارد رو دست ميخوره و اين بار اول نيست که اين اتفاق براش ميفته.
نمی دونم اين قبيل آدم ها ، چه دختر و چه پسر ، چه لذتی از اين کار ميبرن که يه نفر رو که با يه هدف مشخص در مسير زندگيشون ميبينن اينجور رفتار ميکنن و بعد که با خودشون تنها ميشن پيش خودشون ميگن طرف رو حسابی سرکار گذاشتم و حالشو گرفتم. آخه که چی؟ يعنی اينکار اينقدر لذت بخش هست که آدم با احساس يه نفر بازی کنه؟
وقتی خوب فکر ميکنم ميبينم اين اتفاقات و وجود چنين افرادی باعث ميشه که آدم اعتمادشو نسبت به همه از دست بده. آيا بهتر نيست در رفتارمون با اطرافيانمون صادق باشيم؟ اين چيزا باعث ميشه که حتی وقتی يه نفر صادقانه با ما برخورد ميکنه بازم شک کنيم و بازم اين ترس در دلمون باشه که نکنه همه اعمالش ظاهری باشه و نتونيم جواب مناسبی به اون شخص بديم.
می خوام به اين قبيل آدم ها بگم دست بالای دست زياده و از اون روزی بايد بترسن که خودشون هم دچار سرنوشت مشابه بشن.



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home