-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

12.09.2002

٭ بالاخره بعد از چند روز انتظار «اژدهای شکلاتی» دست به کيبورد شد و يه چيزی نوشت. بهت تبريک می گم که يه کار مناسب پيدا کردی.
مطلبی که دوست خوبمون در مورد کار و وضعيت اسفناک اون نوشته خاطره ۶ سال پيش رو برام تداعی کرد ، اون موقع که فارغ التحصيل شده بودم. جائی که من کار می کنم شايد آرزوی خيلی از دانشجوهائی باشه که دارن درسی مشابه چيزی که من خوندمو می خونن. خودم هم اينجوری بودم و اينجا رو آخر بهره برداری از نيروهای تحصيل کرده و يه جای صد در صد علمی تصور می کردم. چه تصور خنده داری ...
متاسفانه در بيشتر جاها به تنها چيزی که اصلا اهميت نمی دن ، تجربه هست. درسته که داشتن مدرک تحصيلی خيلی خوبه ولی مدرک خالی چه فايده داره. وقتی فلان دکتر که کلی قيافه هم می گيره مياد اينجا و ازش چند تا سوال می کنم مثل بلبل جواب می ده. وقتی وارد محيط کار می شيم و ازش می خوام که حالا در عمل چيزی رو که توضيح ميدادی انجام بده مثل ... می مونه.
موضوع حق خوری هم که ديگه نقل هر مجلسی شده و کمتر جائی پيدا ميشه که اين سوژه نازنين ديده نشه. بعضی ها بايد از خودشون و زندگيشون مايه بزارن و به حکم اجبار و اينکه اگه اينکارو از دست بدن ديگه کاری براشون پيدا نميشه ، با حقوق ناچيز و بخور و نمير بسازن و ديگران هم از اين قبيل افراد استفاده کنن و به بلند پروازی هاشون برسن.
شايد باورتون نشه افرادی رو ميشناسم که حقوق يه ماه اونا برابر با يه سال حقوق و مزايای من هست ، يه پست سازمانی توپ هم دارن ولی در عمل هيچی نيستن. در حال حاضر دفتر کار يکيشون بغل دفتر کارم هست. تا با چشم نمی ديدم باورم نمی شد که اين آقا ماهی ۱۲۰۰۰۰۰ تومان حقوق می گيره. تازه اين حقوق بدون مزايا هست اگه اونم اضافه بشه ديگه خودتون حساب کنين چه قدر می شه.
در جلسات و گزارشات هم که من و امثال من بايد بنويسيم و با اسم و امضا حضرت آقا بره به مراکز ديگه. سفر خارج هم که پيش مياد ايشون زحمتشو می کشن و تشريف می برن. آخه ما پروژه داريم و بايد نمونه برداری کنيم که مبادا هزينه کردهای اداره با يه هفته نمونه برداری نکردن هدر نره.
يکی از بزرگترين اشتباهات من اين بود که هر چی بلد بودم تو ماه اول شروع کارم رو کردم و حالا شدم يه آچار فرانسه واسه اين قبيل حضرات. يادمه يه بار برای يه پروژه مجبور شدم چند شب رو تا صبح تو اداره و پشت کامپيوتر کار کنم. چشام داشت از پس سرم می زد بيرون. آخرش هم که کارم تموم شد ديدم که تو اون پروژه حتی در قسمت تقدير و تشکر اسمی از من آورده نشد. بدجوری خورد تو ذقم. يکی دو سال هست که دارم اين انتظارات رو از خودم کم می کنم و ديگه نمی خوام نرده بان ترقی برای ديگران باشم.
به خاطر همين کارهائی که اينجا انجام دادم بهم انتقالی نمی دن و ميگن که يه نفر بيار مثل خودت بعد هر جا می خوای برو. برام دعا کنين که انتقاليم درست شه ، واقعا از اينجا خسته شدم.



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home