٭ وقتی وارد يه کار جديد ميشيم که هيچ آشنائی با اون نداريم ، حسابی گيج ميشيم و نمی تونيم تصميم درست برای اون بگيريم. اين مطلب رو چند روزی هست که دارم لمس می کنم. بعد از کلی کار کردن با اين حقوق بخور نمير ادارات دولتی هوس کردم که يه خونه اونم با وام بانک مسکن واسه خودم بخرم. حالا خوبه که تهران نيست ، تو يه شهرستان در شمال که ۴ سال دوره دانشجوئيم رو در اون بودم.
هر روز ميرم بنگاه معاملات ملکی ، با يه عده حرف می زنم. واقعا چه دکون بازاری راه انداختن. قبلا يه چيزائی شنيده بودم ولی حالا دارم از نزديک با همه اون حرفها برخورد می کنم. کافيه که بفهمن خريداری و خونه به دلت نشسته. حسابی بازار گرمی می کنن و ناز و کرشمه ميان که آقا کی الان با اين قيمت بهت خونه می ده. خونه که چه عرض کنم ، يه قوطی کبريت رو بهت نشون می دن و کلی هم تعريف می کنن که انگاری داری يه کاخ می خری.
تو اين چند روز اونقدر آدمهای جورواجور ديدم که ديگه حالم داره ازشون بهم می خوره. امروز يه خونه ديدم که بدجوری ازش خوشم اومد. يه جای دنج و باحال. معماری خوبی داره و در واقع همونی هست که می خوام. غروب قرار که برم سازنده رو ببينم و بشينيم با هم حرف بزنيم. يکی از آشنايان که در واقع برای کمک کردن بهم اومده و يه عمری تو همين کار هست بهم گفتش که خودتو زياد علاقمند به اون خونه نشون نده که طرف ناز می کنه و قيمت رو بالا می بره. نمی دونستم که برای خونه خريدن هم بايد مثل يه هنرپيشه فيلم بازی کرد. با اين حساب دور تا دور ما پر شده از هنرپيشه و خودمون خبر نداريم.