-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

1.09.2003

٭ جمعه بايد برگردم سرکار. يه مرخصي نسبتا طولانی رو گذروندم. هفته آخر دائما از محل کارم تماس ميگرفتند که فلان پروژه چی شد؟ جواب نامه اداره کل رو در مورد عروس دريائی چي بديم؟ تاريخ دفاع پروژه رو کي بگذاريم؟ ...
خلاصه اونقدر ورور کردن که گفتم: بابا ول کنين منو دارم برمی گردم.
تو اين مدت کمتر شد که دو سه روز يه جا بمونم. دائم در حال رفت و آمد بودم و بقول دوستم کارملا بهتر بود اسم وبلاگ رو به جای کاپيتان نمو میگذاشتم مارکوپولو. با اينکه نتيجه درستی از کارائی که بايد انجام می دادم نگرفتم ولی کلا خيلی خوش گذشت. دوستای وبلاگی رو ديدم ، يه پارتی دوستانه رفتم ، چند تا از دوستان قديمی رو ديدم ، با دلالان مسکن آشنا شدم! ، دلم برای کامپيوترم تنگ شد ، يه چند دقيقه هم کمد نشين شدم و ...
امروز که پيش همکارای تهرانيم بودم برنامه وحشتناکی برام گذاشتن و من بيچاره بعد از رسيدن بايد مثل تراکتور کار کنم که بتونم اين مدتی که نبودم رو جبران کنم. برای نهم بهمن بايد از يه پروژه دفاع کنم. يه گزارش رو بايد تا دو بهمن آماده کنم و کلی کارای ديگه. فکرش هم تنم رو ميلرزونه.
روزی که می خوام بيام مرخصی يا ماموريت وقتی هواپيما از باند بلند میشه به خودم ميگم يعنی ميشه يه روزی واسه هميشه از اينجا برم؟ موقع برگشت هر چی غم تو دنياست ميريزه تو دلم. مخصوصا موقعی که مهماندار ميگه: تا چند دقيقه ديگه در فرودگاه ... به زمين خواهيم نشست ، لطفا کمربندها رو ...
اميدوارم يه روزی واسه هميشه از اونجا برم و برم به جائی که متعلق به اونجام. جائی که وقتی صبح از خونه بيرون می رم صورت خندون مردمش رو ببينم و هوای تازه و مطبوعش رو استنشاق کنم ، غروب آفتاب رو در کوههای اون ببينم ، وقتی دلم گرفت برم پيش درختی که چهار سال سنگ صبورم بود و به درد دلم گوش می کرد ، وقتی هوا مه می گيره تو خيابوناش قدم بزنم و به ياد دوستای خوبم بيفتم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home