٭ امروز برگشتم.
قبلا گفتم که چه حالی پيدا می کنم وقتی به اينجا برميگردم. اصلا حوصله هيچی رو ندارم. حتی حوصله خودم رو هم ندارم. کلی ايميل برام رسيده که بايد نگاشون می کردم. فکر اينکه فردا وقتی برم سرکار رو ميزم کلی نامه هست که بايد به اونا جواب بدم حالم رو به هم می زنه. هر وقت اين حال رو پيدا می کنم به موزيک های يانی گوش می دم تا يه کم از اين حال و هوا بيام بيرون.
يه شمارش معکوس رو هم از فردا شروع می کنم. واسه ۹ بهمن که بايد برم تهران و گزارش پروژه رو ارائه کنم.
شب قبل از اومدنم با کارملا به يه مهمونی رفتم که واقعا خوش گذشت. سه زوج و تقريبا همه تو يه سن و سال بوديم. اميد با گيتارش غوغا کرد. هم نوازندگيش خوب بود و هم صداش. دوست دخترش موقع گيتار زدنش بغل دستش نشسته بود و با يه حس خاصی غرق گوش کردن به هنری بود که اميد با تمام وجودش اجرا می کرد. اميد هم موقع نواختن و خوندن به چشای اون نگاه می کرد و با نگاش با اون حرف می زد. حرفهاش رو فقط اون ميفهميد و ما تنها شاهد اين صحنه جالب بوديم.
شنيده بودم که کارملا رقص خوبی داره ولی تا اون موقع نديده بودم. از رقصش خيلی خوشم اومد.
تو راه که برمی گشتم به اين فکر می کردم که چقدر در کنار دوستان بودن لذت بخش هست و چقدر لحظه خداحافظی دردناک. چاره ای نبود و من بايد برمی گشتم. اين سری مدت طولانی دور بودم ، واسه همين هم برگشتنم يه کم سخت تر از دفعات قبل بود.
واقعا که آدم به اميد زنده هست. اميد به اينکه در آينده چه اتفاقاتی قرار بيفته. اميد به اينکه بازم دوستاش رو ببينه. اگه اميد رو از آدم بگيرن نمی دونم ديگه چه عاملی ميتونه باعث ادامه زندگی بشه. انسان چه موجود عجيبیه. همه ما در دوران زندگيمون از يه سری موانع و مشکلات به سختی ميگذريم. همه ما تو زندگيمون در شرايط بلاتکليفی و بحرانی قرار می گيريم. در چنين شرايطی شايد اگه خودمون رو آماده نکرده باشيم به شدت آسيب ببينيم. ولی داشتن يه همراه خوب ميتونه بسيار خوب باشه و با کمکش بشه از اين مراحل با سلامتی گذشت. دفعه ديگه حتما در اين مورد بيشتر می نويسم. الان ديگه حال نوشتن ندارم. به اميد روزی که همه ما بتونيم به خواسته هامون برسيم و زندگی رو همون جوری درک کنيم و ادامه بديم که می خواهيم.