-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

1.23.2003

٭ اين روزها اينجوری شدم و احتمالا تا دو سه روز ديگه اينجوری ميشم.
نمی دونم چرا هميشه موقع رفتنم به ماموريت که می رسه اين وضع برام پيش مياد. از اول امسال تا بحال هر روزم اينطور بوده. نوشتن گزارشات تموم وقتم رو گرفته. فقط ۳ روز وقت دارم که اونارو آماده کنم.
امروز از شدت خستگی تو حياط اداره يه کم قدم زدم و يه نگاه به خودم انداختم. وضعيت حال حاضر من اينه:
- اصلا لباس اتو شده ندارم.
- کلی لباس نشسته دارم که هنوز وقت نکردم بشورم.
- اگه الان منو يکی ببينه فکر می کنه از ياران با وفای ميرزا کوچيک خان هستم ، با اين ريش نامرتب و سبيل خفن و موهای ژوليده.
- از روزی که برگشتم تا بحال ۴ کيلو لاغر شدم.
- در روز فقط ۴ ساعت می خوابم ، بيست ساعت بيدارم و از اين مدت پانزده ساعت پای کامپيوتر می گذره.
- صبحانه نمی خورم ، شام رو هم اگه حالش باشه يه چيزی تو مايه های کنسرو می خورم ، دو سه شب هم اصلا چيزی نخوردم.
- پای چشام گود افتاده و کبود شده ، حسابی هم درد می کنه و سر درد وحشتناکی ميگيرم که با دو تا قرص ايبوپروفن شايد خوب بشه.
- تو مغزم اعداد و فرمولها يه تاخت و تاز تــوپ راه انداختن ، تو همون چهار ساعت خواب هم کابوس آماده نشدن کارهامو ميبينم.
- گاهی هم تو خواب حرف می زنم و به خودم و اين پروژه ها بد و بيراه میگم (به نقل از هم اتاقيم).
- ...
اميدوارم وقتی هفته آينده میرم خونه مادرم منو بشناسه. تنها دلخوشی و چيزی که باعث انبساط خاطرم ميشه تماس رفيقم هست که هر روز با هم يه کم حرف می زنيم و سعی ميکنه به من انرژی بده.
دلم واسه خودم ميسوزه.



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home