-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

1.26.2003

٭ بالاخره با هر مصيبتی بود يکی از گزارشات رو تموم کردم. بعد از پرينت کردنش ، وقتی نگاش می کنم ، پيش خودم می گم: وقتی يکی اونو بخونه آيا به اين فکر می کنه که نويسنده اون واسه نوشتنش چه زجری کشيد؟
وقتی خط به خط و صفحه به صفحه نگاش می کنم ، به اين فکر می کنم که چند سال ديگه وقتی اونو از کتابخونه بگيرم و نگاش کنم چه حالی پيدا می کنم؟ آيا به ياد شب بيداری ها ، گرسنگی ها ، هپلی بودن ها و ... ميفتم؟
هشت سال پيش بعد از يه بازديد ۱۰ روزه که از بندرعباس داشتيم ، ترم جديد که شروع شد ، استاد محترم فرمودند که بايد گزارش اون سفر رو بنويسيم و برخلاف دانشجوهای دانشکده های ديگه که فقط يه گزارش می نوشتن ، به ما گفت که هر کدوم بايد يه گزارش جداگانه بنويسيم. اونروز خيلی ازش دلخور شديم و مي گفتيم: بابا اين ديگه کيه؟ يکی نيست بهش بگه آخه مرد حسابی ۱۱ تا گزارش يه جور می خوای چيکار؟
ولی حالا ميفهمم اگه تعليمات و گير دادن های اون استاد و ساير اساتيدم نبود ، الان واسه نوشتن و ارائه مقالات کلی مشکل پيدا می کردم. خدا پدرشون رو بيامورزه.
امشب بايد تا نزديکی های صبح بيدار بمونم و فردا بقيه کار های پروژه بعدی رو انجام بدم. فقط دو روز ديگه مونده. ضمنا با اين هيبت جنگلی و هپلی تا دو سه ساعت ديگه خداحافظی می کنم. بالاخره يه وقت آزاد پيدا کردم که يه فکری برای اين تريپ تو دل برو بکنم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home