-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

2.28.2003

٭ امروز يه تصميم عجيب گرفتم. می خوام برخلاف سالهای گذشته زودتر به مرخصی پايان سال برم. همکارهام ميگن که تو خودتو با مرخصی خفه کردی. راست ميگن. تا به حال اينقدر پشت سر هم مرخصی نرفته بودم. ولی با شرايطي که برام بوجود اومد بهتر باشه که زودتر برم. شايد رفتن به زادگاهم و در کنار برادر بودن برام بهتر باشه. حداقل اين خوبی رو داره که بعد از مدت زيادی که نديدمش بتونيم روزهای خوبی با هم داشته باشيم.
آخرين برگ کار تحقيقاتيم رو هم مجبورم نيمه تموم بگذارم. ارائه مقاله در حضور بيش از ۲۰۰ نفر از ساير همکارام که قراره به اينجا بيان. اون هم در طی دو روز پشت هم و در هر ارائه بيش از دو ساعت حرف زدن. واقعا در توانم نيست و نمی خوام سابقه کاريم رو با يه ارائه ناقص خراب کنم.
قراره دوشنبه يه تماس مهم داشته باشم که خيلی سرنوشت ساز هست. نتيجه پيگيری هام برای انتقاليم رو قراره بهم بگن. اگه اينبار هم موفق نشم ، آخرين برگ رو بايد رو کنم و اگر برگ آخر هم نتونه بردی برام داشته باشم ، شايد مجبور بشم در اوج کار و موفقيت هائی که با کلی مرارت بدست آوردم و با تموم عشقی که به کارم دارم ، برای هميشه از خانواده تحقيقات خداحافظی کنم و برم سراغ يه کار ديگه. برای من کار کردن در جائی که بهش علاقه دارم خيلی مهم هست ، ولی از اون مهمتر خودم و زندگيم هست که تا بحال کمتر بهش فکر کردم. هميشه به يکی از دوستام می گم کار هميشه هست و بعد از پايان يه پروژه ، پروژه های ديگه ما رو به مبارزه دعوت می کنن. ولی چيزی که جبرانش غير ممکن است زندگی هست و عمری که داره به سرعت میگذره.
برام دعا کنين.



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home