-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

2.15.2003

٭ موقع برگشتن از شمال چنان برفی باريده بود که مسير سه ساعتی رو ۷ ساعت تو راه بودم. هوا به قدری سرد بود که تموم تنم می لرزيد. حالا امروز که برگشتم به قدری اينجا گرم بود که مجبور شدم کولر اتاقم رو روشن کنم. واقعا چه کشور عجيبی داريم.
بگذريم ...
در مورد بحثی که در مطلب قبلی به اون اشاره کردم حسابی فکر کردم و از خودم پرسيدم براستی اگه يه روزی چنين اتفاقی برای خودم پيش بياد چه می کنم؟
در نهايت به اين نتيجه رسيدم که به جای اينکه از طرف مقابلم عصبانی بشم ، بايد از خودم شاکی بشم و خودم رو در درجه اول تنبيه کنم. به خاطر اينکه در انتخابم اشتباه کردم و همچنين به اين خاطر که نتونستم همسر خوبی براش باشم و نيازهای عاطفی و غيره اون رو تشخيص بدم و در ساختن يه زندگی ايده آل برای اون کوتاهی کردم. ولی اين رو هم بگم که ادامه زندگی با چنين فردی برام محال هست و امکان نداره که بتونم متقاعد بشم که اسير يه نيرنگ شده و اشتباه کرده. بعضی از اشتباهات رو هرگز نميشه بخشيد. شايد خيلی لجوج و يه دنده هستم ولی بايد بگم وقتی خودم رو پايبند به يه سری مسائل می دونم ، پس اين انتظار رو از طرف مقابل داشتن ، انتظار زيادی نيست. حتی در مورد دوست دختر يا دوست پسر هم به نظر من اين پايبندی بايد وجود داشته باشه.
يه بار اشاره ای به دوستم فريدون داشتم در مورد اسم اون عکس که مربوط به غار بود. اين دوستم دقيقا همين اتفاق براش افتاد که اميدورم به زودی وقت پيدا کنم و در مورد اون و تصميم عاقلانه ای که گرفت بنويسم.



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home