٭ يه ماموريت ۱۱ روزه در سواحل زيبای اينجا رو شروع کردم. برای نقشه برداری از سواحل صخره ای در پروژه يکی از همکارهام قبول کردم که کمکش کنم. ديروز به يکی از اين سواحل رفتيم. واقعا جاتون خالی بود.
دريا مثل هميشه مهربون بود و در بعضی جاها خودش رو به شدت به صخره ها ميزد. نمی دونم جدال دريا با اين صخره ها تا کی می خواد ادامه داشته باشه. همين قدر بگم که صخره ها هم در مقابل عظمت و زيبائی دريا تسليم شدن و رد پای دريا رو روی صخره ها می شد ديد.
در پايان کار از يه ارتفاع ۷۰ متری و در بالای يه صخره به دريا و منطقه ماسه ای نگاه کردم. چقدر زيبا بود. امواج دريا زير اين صخره رو کنده بودن و زيرش کاملا خالی بود. همکار هام گفتن: کاپيتان ، مواظب باش زيرش خاليه ، ميفتی. فقط به حرفشون خنديدم. نمی دونستن که من دريا رو که ببينم ديگه همه چی رو از ياد می برم. حتی خودم رو. به زحمت از لابه لای اين صخره ها خودم رو به لب دريا رسوندم و روی ماسه ها قدم زدم. چقدر زيبا بود. طبق يه عادت هميشگی با يه تکه چوب يه اسم روی ماسه ها نوشتم. بعد بيشتر و بيشتر به دريا نزديک شدم. تا کمر تو آب بودم و نوازش آب رو روی تنم حس کردم. خواستم يه کم ديگه هم جلو برم که يه موج بلند اومد و پرتم کرد عقب. يه نگاه به دريا انداختم و برگشتم. موقعی که به همکارهام رسيدم ، باز هم از همون ارتفاع نگاش کردم. اثری از اسمی که رو ماسه ها نوشته بودم نبود. پاکش کرده بود. يه کم دلخور شدم که اين اسم پاک شده بود. شايد اين هم يه نشانه باشه که در تصميمی که گرفتم عجله نکنم و از دريا ياد بگيرم که اگه لازم شد پاکش کنم.
جای همه دوستداران دريا و طبيعت خالی ...