٭ تا بحال شاهد شکسته شدن کسی بودين؟ يا شاهد شکسته شدن خودتون بودين؟
کسی رو می شناسم که در عين خوشبختی و در حاليکه با يه عشق واقعی به آينده فکر می کرد ، ناگهان به خودش که اومد ديد همه چی خراب شده و همه اون احساس پاک و تموم عشقش نافرجام موند. اونروزها من هميشه بهش می گفتم: سخت نگير ، همه چی درست ميشه. برام يه کم باورش سخت بود که ببينم نمی تونه فراموش کنه و تعجبم بيشتر از اين بود که با توجه به روحيه فوق العاده ای که داشت ، اينجا رو کم آورده بود. بعد از گذشت چندين ماه بالاخره بر مشکلاتش فائق اومد ولی هنوز هم اثرات اون رو داره در خودش ميبينه.
حالا همون مشکل برای خودم پيش اومده و حالا ميفهمم که در چه شرايطی بود. حالا دارم شکسته شدن خودم رو ميبينم. من که هميشه در بين دوستام به آقای روحيه معروف بودم و هميشه در حل مشکلات ديگران کمک می کردم و کمتر کسی بوده که نتونم کمکش کنم ، حالا تو مشکل خودم موندم. گاهی به خودم می گم: يعنی ميشه تموم اين اتفاقات فقط يه خواب باشه؟ يه کابوس هولناک باشه؟
دود سيگارم مدتها بود که شکلی جز غم و تنهائی نمی ساخت. يه مدتی اين دود شکلهای جالب و دوست داشتنی ساخت. هميشه وقتی با بازدم اين دود رو می ديدم بهش می گفتم: ميشه هميشه همين جوری باشی؟ ميشه هر وقت از درونم بيرون می فرستمت همين شکلهای قشنگ رو بسازی؟
ولی انگار اشتباه می کردم. باز هم اين دود داره شکلهای گذشته رو می سازه. باز هم تنهائی ، باز هم غم ، باز هم ...
ميگن اگه اميد نباشه يه دقيقه هم نميشه اين زندگی رو تحمل کرد. من هم اميدوارم. اميدوار به اينکه ...