-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

2.26.2003

٭ امروز نزديک بود که عذادار بشيم. يکی از همکارام که در بخش اکولوژی کار می کنه رو برای نمونه برداری فرستاده بودن. اين بنده خدا در دريا هميشه دچار دريا گرفتگی شديدی می شد و واسه همين هم کمتر اتفاق ميفته که بفرستنش دريا. ولی امروز دريا صاف بود و موجهای خيلی ملايمی داشت. به پيشنهاد خودش اون رو هم همراه تيم نمونه برداری فرستادن. با قايق موتوری به ايستگاه نمونه برداری رسيدن و وقتی قايق واسه انجام نمونه برداری ايستاد حالت تهوع اون هم شروع شد و تا خواستن به ساحل برسوننش کار به خون بالا آوردن کشيد و خونريزی شديد معده شروع شد. شانس آورد که فاصله با ساحل زياد نبود و تونستن به موقع نجاتش بدن.
ياد يه شب افتادم که در دريا دچار طوفان شديم. دريا به قدری متلاطم بود که حتی ملوان های کهنه کار هم دريا زده شدن. تعجبم در اين بود که مثل شاخ شمشاد تو کشتی راه ميرفتم و واسه اينکه کاپيتان تنها نباشه رفتم پيشش. تموم همکار هام بدون استثنا حالشون بد شد. در اين شرايط نميشه يه لقمه غذا خورد. چون بلافاصله تهوع بوجود مياد. ولی من انگار نه انگار ، نشستم حسابی شام رو خوردم و طبق معمول رفتم خلوتگاه خودم. فردا همه به من گفتن: بابا تو ديگه چه جونوری هستی.
فکر کنم با همه عشقی که به دريا دارم اگه من هم دريا زده بشم بدترين اتفاق ممکن برام ميفته. دريا برای من هميشه قشنگه ، حتی موقعی که عصبانی بشه و همه چيز رو بهم بريزه. با تموم وجود دوستش دارم. شايد اون تنها رفيق من باشه که تا بحال ازش بدی نديدم و هميشه با من روراست بوده.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home