٭ يه تغيير اساسی در فنوتيپ در يه حرکت انتحاری يه تغيير اساسی در خودم دادم. بعد از دفاع از پروژه ، پيش چند تا از همکارهام بودم و طبق معمول گير دادن به سبيل من شد نقل مجلس. دوستم علی يهو گفت: کاپيتان واسه يه بار هم که شده بزن ببينيم چی جوری ميشی. گفتم: بابا بيخيال ، ميشم عين مرغ پرکنده. از شما چه پنهون بدجوری وسوسه شده بودم که قيافه ام رو بدون سبيل ببينم. آخه تا بحال نزده بودم و حساسيت شديدی هم بهش داشتم و با حوصله و وسواس خاصی مرتبش می کردم. به طوری که فرم و حالت اون بين فاميل و دوست و آشنا شده بود ضرب المثل.
بالاخره تصميم خودم رو گرفتم و از آخرين وابستگی هم خودم رو خلاص کردم. وای چه قيافه ای پيدا کردم. خودم هم انگار به يه غريبه نگاه می کردم و اصلا تصورش رو نمی کردم اين ريختی بشم.
حالا بگذريم که چقدر دوستام از ديدنم تعجب کردن و خنديدن. مخصوصا اونائی که رفاقت قديميتری با من داشتن و چندين سال من رو می شناختن. همکار هام بعد از اومدنم به محل کارم هم همين حالت رو داشتن و حتی يکی که بصورت گذری من رو ديده بود فکر کرد من کارشناس جديد بخش هستم و مرکز ما باز هم نيروی جديد گرفته.
از همه جالبتر عکس العمل مادرم بود که گفت: امکان نداره تو يهو بزنه به سرت و اينکارو بکنی ، حتما يکی ازت خواسته و تو اينکارو کردی. من هم با شيطنت يه جواب رو که منتظرش بود دادم. شايد هم حق با مادرم باشه ، خدا می دونه !!!
ولی يه تجربه جالب بود و ترک کردن وابستگی ها هر چند که سخت باشه و حتی مثل يه سبيل ناقابل اهميت چندانی هم نداشته باشه ، لازمه زندگی هست. اميدوارم بتونم از وابستگی های ديگه ای که داره شکل می گيره ، اگه يه روز مجبور شدم ، بتونم به راحتی جدا شم. هر چند که می دونم کار ساده ای نيست.