-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

3.01.2003

٭ در ميان شادی زايدالوصف رودهای بزرگ ، رود کوچکی پا به عرصه گيتی می گذارد و سفری را که ديگران آغاز کرده و در ميان راه هستند ، آغاز می کند. در ابتدا آنقدر ضعيف و کم آب است که بدون ياری سايرين امکان ادامه سفر برايش ممکن نمی شود. ولی به تدريج بزرگتر شده و قدرت پيدا می کند که خود به تنهائی سفرش را ادامه دهد. ابتدا بسيار پاک و زلال است ولی بتدريج با گذشت زمان از زلالی آن کاسته می شود. در اين سفر بارها به قدری آلوده و کدر می شود که هيچ موجود زنده ای قادر به ادامه حيات در آن نمی شود. ولی در برخورد با ساير رودها پاکی خود را باز می يابد و باز هم حيات در آن به جريان ميفتد.
در سفر خود از دشتهای سر سبز و از ميان باغهای با صفا عبور می کند و می پندارد که تا پايان سفر ، مسيرش چنين خواهد بود. به ناگه خود در ميان کويری سوزان می بيند و ميفهمد که آن خيال ، خيالی باطل بود. کوير او را به مبارزه می طلبد. به مرور از توانش کاسته می شود به طوريکه کوچکترين مانع هم جلوی راهش را می گيرد.
تنهاست. مانع مقاومت زيادی دارد ، نمی تواند آنرا پشت سر بگذارد. تمام توانش را بکار می گيرد. نه ، نه. در توان او نيست. آفتاب سوزان بيرحمانه بر او ميتابد و رفته رفته اندک توانی که برايش باقی مانده از بين می رود. تبديل به برکه ای کم آب می شود که يارای ادامه سفر را ندارد. در عين نا اميدی ، احساس خنکی و تازگی می کند. بله ، چيزی که دنبالش بود و شبانه روز آرزويش را بر زبان داشت به ياريش آمد. با کمک هم مانع را در هم می کوبند و سفر مجددا ادامه می يابد.
گاه در مسير خود به پرتگاه بزرگی می رسد که لاجرم خود را رها می کند و از اوج به زير می افتد. بايد از نو آغاز کند و مسيری را که به زحمت طی کرده بود ، دوباره طی کند.
در طول سفر پر مخاطره خود ، با رودهای ديگر آشنا می شود. اين آشنائی برايش هميشه پيروزی به ارمغان نميآورد. از بعضيها نيرو می گيرد و برخی توانش را می گيرند. برخی به او ياد می دهند که در مقابله با مشکلات و موانع ، چه کند و چگونه اين سفر را بسلامت تمام کند. می داند که در اين سفر تنها نيست و نمی تواند به تنهائی سفرش را ادامه دهد. مجبور است که با رودهای ديگر همراه شود و مسيری را با آنها طی کند. گاه مجبور می شود مسيرش را از آنها جدا کند.
روزی به موازات رود زيبای ديگری حرکت می کند. شباهت زيادی با او دارد. بعد از مدتی در می يابند که با هم و همراه هم بهتر می توانند اين سفر را تمام کنند. در هم می آميزند. رودهای کوچک ديگری را می سازند و تا پايان راه در کنار هم می مانند.
سفر رو به پايان است. از دور عظمت انکار ناپذير دريا هويداست. می ترسد. با وحشت به باقی راه می نگرد. چيزی نمانده و به زودی بايد خود را در آغوش دريا رها کند. شنيده بود که پايان اين راه و اين سفر ، درياست.
آخرين برگ سفرنامه رقم می خورد. لحظه موعود می رسد و به ناگه خود را در ميان دريا می بيند. در لحظه پيوستن به دريا ، خاطرات سفرش را به سرعت ، جلوی چشمانش می بيند و می انديشد که اين سفر با همه مشکلاتش چه شيرين بود و چه زود به پايان رسيد. به آرامش ابـــدی می رسد.
خوشا بحال رودهائی که از آغاز تا پايان سفر زلالی خود را حفظ می کنند. خوشا بحال رودهائی که در ميانه راه بهترين همسفران را می يابند. خوشا بحال رودهائی که سفر کوتاهی دارند و قبل از آلوده شدن به آرامش ابـدی مي رسند.



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home