-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

4.05.2003

٭ بعد از يک ماه مرخصی برگشتم به محل کارم. جای همگی خالی واقعا خوش گذشت. تو اين مدت چند بار با کامپيوتر دوستم وبلاگم رو نگاه کردم و از تموم دوستان عزيزی که برام کامنت گذاشتن و ايميل زدن متشکرم.
حرفهای زيادی از ايام نوروز دارم که وقتش گذشته و فکر نکنم مناسبتی داشته باشه که بخوام ازشون چيزی بنويسم. ولی شب تحويل سال نو رو مينويسم که تو يه عالم ديگه بودم.
با يکی از بهترين دوستام قرار گذاشتم که شب بعد از ساعت ۱۲ با خودمون خلوت کنيم. نمی دونم اون شب رو چی جوری گذروند. من ساعت ۱۲:۳۰ از خونه زدم بيرون. هوا ابری بود و نم نم بارون ميومد. حيفم اومد که برم زير چتر ، چتر رو بستم و راه افتادم تو کوچه. خلوت بود ، خلوت خلوت. هيچکس تو کوچه نبود. سکوت زيبائی بود و صدای نم نم بارون که رو برگ درختا می خورد. سردم شد و قطرات بارون رو که از لای موهام رو صورتم سر می خوردن احساس می کردم. اول سال گذشته رو که در چنين ساعتی بيرون رفته بودم به خاطر آوردم. اون شب هم بارون ميومد. چه حسن تصادفی.
تموم وقايع اين ۳۶۵ روز رو تا جائی که می شد مرور کردم. در پايان احساس سبکی جالبی داشتم. برنامه ها و کارهائی که بايد برای سال جاری انجام می دادم رو هم به خاطر آوردم. وای خدا ، چقدر کار بايد انجام بدم. فکر کنم امسال بيشتر از سال گذشته درگير کارهای اداری و تحقيقاتيم باشم.
به ياد تک تک دوستام افتادم و برای همشون دعا کردم و از خدا خواستم که سالی پر بار و سرشار از شادی و پيروزی رو شروع کنند. بيشتر از همه به فکر همين دوستم بودم که سال خيلی سختی رو پشت سر گذاشته بود و برای تموم شدنش لحظه شماری می کرد. دلم می خواست وقتی با اون حرف می زنم ديگه اون غمی که ته صداش بود رو نشنوم. غمی که هر چند سعی می کرد که در بيشتر موارد مخفيش کنه ، ولی نگاهش همه چيز رو می گفت.
برگشتم خونه ، دو ساعت زير بارون قدم زدن حسابی خيسم کرده بود. يواش يواش آماده می شدم که سال جديد رو شروع کنم. چند دقيقه به تحويل سال مونده بود که شمع ها رو روشن کردم. بر خلاف سالهای گذشته اينبار ۶ تا شمع روشن کردم. از بين اون رنگهای قشنگ ، شمع آبی رو انتخاب کردم که رنگ مورد علاقم بود. اون رو جدا کردم و رفتم تو اتاقم و اون رو به ياد دوستم روشن کردم.
سال جديد شروع شد ، بعد از تبريک سال نو به خانواده و خوردن چای و شکلات رفتم تو اتاقم. زل زدم به نور اون شمع. چقدر قشنگ می سوخت و آروم آروم آب ميشد. بعد از اينکه بيدار شدم ، ديدم هنوز داره می سوزه و تموم نشده.



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home