٭ علامـت سـؤال (؟) پيدا کردن يه جواب منطقی برای علامت سؤالهائی که در زندگی برامون پيش مياد ، مطلوب و دلخواه هر کسی هست. بعضی ها در مواجه شدن با اون ، مدتی درگير جوابش ميمونن و بعد از مدتی خسته شده و بيخيالش ميشن. عده ای هم هستن که تا به جواب نرسند آروم و قرار ندارن.
شايد اگه اين سؤالات نبود زندگی ما رنگ و بوی ديگه ای به خودش ميگرفت. اين علامت خدمت بزرگی به عالم بشريت کرد. چرا سيب از درخت به طرف پائين افتاد؟ چرا روی اين نگاتيو وقتی کنار اون سنگ بود لکه های سياه افتاده؟ چرا ... ؟
در شعری که در متن قبلی نوشتم ، منظور شاعر اون علامت سؤالی هست که برای همه ما پيش اومده يا خواهد اومد. در اوج دوستی و عشق ، هيچکس شايد فکرش رو هم نکنه که آيا اين روزهای قشنگ تموم ميشه؟ بعضی ها اونقدر قوه تخيل قوی دارن و برای آينده برنامه ريزی ميکنن که حتی به اندازه يه ارزن هم واسه اين علامت سهمی قائل نميشن. ولی وقتی در کمال ناباوری در خلوت خودشون ، برای روزهای خوش گذشته اشک ميريزن ، از خودشون می پرسن که چرا اون عشق و صميميت که شهره خاص و عام بوده ، يه دفعه به بن بست رسيد و نابود شد؟ کجای کار اشکال داشت؟ چرا ... ؟
دوستان من مطمئن باشيد که روزی جواب اين علامت سؤالها رو پيدا خواهيد کرد. بعضيها خيلی زود به جواب می رسند و برخی بايد مدتی صبر کنند. برای من که اينجور بود. حتی جواب يکی از اين علامتها رو بعد از چهار سال پيدا کردم. از اون موقع به بعد متقاعد شدم که بايد صبر کرد.
گـذر زمـان خيلـی چيـزهـا رو روشـن ميکنـه.
اين هم متن کامل اون شعر برای دوستانی که می خواستن اون رو کامل بخونن:
يه پنجره با يه قفس ، يه حنجره بی هم نفس
سهم من از بودن تو ، يه خاطره است همين و بس
تو اين مثلث غريب ، ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر می رسم ، از اون ور شب اومدم
يه شب که مثل مرثيه ، خيمه زده رو باورم
میخوام تو اين سکوت تلخ ، صدات رو از ياد ببرم
بزار که کوله بارمو ، رو شونه شب بزارم
بايد که از اينجا برم ، فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو نگام ، شوق رسيدن تو تنم
تو حجم سرد اين قفس ، منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم ، از آرزوی محال
قصه ما تموم شده ، با يه علامت سؤال
بزار که کوله بارمو ، رو شونه شب بزارم
بايد که از اينجا برم ، فرصت موندن ندارم