٭ بيـائيـد واقـع بيـن باشيـم کدوم درسته: منطق ، احساس يا آميزه ای از هر دو؟
منظورم در برخورد با مسائل عاطفی و عشقی هست. اين اواخر در بيشتر وبلاگهائی که می خونم ، اين نتايج رو ميگيرم: شکست ، سردرگمی ، درماندگی در تحليل يه شکست عاطفی. وقتی بيشتر فکر می کنم ، ميبينم که در سال گذشته وبلاگ خودم هم همينطوری بود.
نميشه گفت که در موارد عاطفی ، صرفا احساسی يا منطقی عمل کنيم. گاهی بايد چشم منطق رو بست ، گاهی بايد چشم احساس رو بست و گاهی لازم ميشه که با هر دوچشم به مسئله نگاه کرد. ولی قطعا در شکست عاطفی بايد منطقی برخورد کرد.
دوستـان مـن؛
وقتی در عين ناباوری ميبينيم که کاخ آرزوهامون و اون روزهای قشنگ تموم شده ، آيا نشستن و غصه خوردن دردی رو دوا ميکنه؟ خيلی از ما ها و از جمله خود من ميشينيم کنج اتاقمون ، موزيکهای خاطره انگيز گوش میديم ، نامه ها و عکسها رو نگاه می کنيم ، سيگار رو با آتيش سيگار قبلی روشن می کنيم ، حوصله هيچکس رو نداريم ، از کار و درس عقب می مونيم ، پرخاشگر ميشيم و سر يه مسئله کوچيک آشوب به پا می کنيم ، در جمع دوستامون يا شرکت نمی کنيم يا اگه هم بريم ميشيم يه ضدحال اساسی برای اونها و ...
درست در چنين لحظاتی دوستی که اينقدر براش خودمون رو عذاب می ديم داره چيکار ميکنه؟ قطعا حال و روز ما رو نداره. راحت داره زندگی ميکنه. تفريحش به جای خودشه ، کار و درسش رو هم داره ، با يکی ديگه طرح دوستی ريخته و داره همون لحظات شيرينی رو که با تو داشته با يکی ديگه تجربه ميکنه. اصلا هم به اين فکر نمی کنه که دوست سابقش الان در چه شرايطی هست.
در اين بين فقط ما ضرر می کنيم که همه چيز رو بر خودمون حروم کرديم. قبول دارم که پايان هر عشقی دردآور هست و طبيعيه که مدتی رو به خاطرش از همه چيز بزنيم. ولی نبايد گذاشت که اين مسئله همه چيزمون رو از ما بگيره. اتفاقی هست که افتاده و نميشه جبرانش کرد. بايد نشست و فکر کرد که کجای کار ايراد داشته ، چرا اينقدر راحت تموم اون احساس پاک رو برای کسی هزينه کرديم که اصلا ارزشش رو نداشته.
جملـه آخـر:
اون شخص اگه ارزش داشت ، موندگار می شد. برای يه آدم بی ارزش نبايد ناراحت شد ، غصه خورد و اشک ريخت. اشک رو بايد برای اون احساس پاک خودمون بريزيم که نسنجيده تموم اون احساس پاک رو به پای يه آدم بی ارزش و مزخرف ريختيم.