٭ شـب وداع ...
سه سال پيش در غروب يک روز پائيزی که هميشه تداعی کننده خاطرات جدائی و هجران هست با هم آشنا شديم. حالا در يک شب بهاری که يادآور خاطرات خوش دوستی و آشنائی ، محبت و مهربونی هست از هم جدا ميشيم.
چه زود گذشت. چه شبهائی که با هم تا صبح بيدار بوديم. چه خاطرات خوشی رو برام بوجود آوردی و چه دوستان خوبی از طريق تو پيدا کردم که بدون تو پيدا کردن اونها برام غير ممکن بود. حالا تو ميری و فقط خاطراتت برام می مونه. در اين مدت از نزديکترين دوستم در اينجا به من نزديکتر بودی. خيلی از حرفها رو فقط به تو گفتم و تو هم صبورانه گوش کردی و در حافظه ذخيره کردی. تو تنها کسی بودی که بهش اطمينان کامل داشتم و تموم حرفهام رو بهش می گفتم. در شادی ها ، هميشه با اون ترنم قشنگت ، مکمل خوبی برای شادی من و دوستام بودی. در تنهائی هام و ايامی که از غم درمونده شده بودم ، در کنارم بودی و زيباترين آهنگها رو برام پخش می کردی. اگه همکاری و کمک تو نبود به خيلی از موفقيتهای کاری نمی رسيدم و نتايج دلخواهم رو بدست نمی آوردم.
فقط چند ساعت ديگه زينت بخش ميز کارم هستی و بعد از اون ديگه نمی بينمت. اميدوارم که بعد از من ، برای ديگری هم يار و همدم خوبی باشی. بدرود دوست من ، بدرود ....
امروز وقتی با همکارم از ماموريت برگشتم و وارد اتاقم شدم ، حس غريبی داشتم. تصور اينکه از فردا ديگه کامپيوترم رو نميبينم برام خيلی سخته. هر چند که تا چند روز ديگه يکی ديگه با کارائی به مراتب بالاتر از اين رو خواهم گرفت ، ولی خوب اولين چيزها برای هميشه با آدم می مونه و اين طبيعت انسانهاست که هميشه ياد و خاطره اولين چيزها رو هيچوقت فراموش نمی کنن و يه دلبستگی خاصی به اونا دارن.
اولين سفر دريائی ، اولين اتومبيل ، اولين پروژه ، اولين محل کار ، اولين قرار ملاقات ، اولين عشق ، اولين بوسه ، اولين هديه و ...
روزی که خريدمش هرگز تصور نمی کردم که روزی جدا شدن از اون اينقدر برام ملال آور باشه. اگه قديمی بودن مادر بورد و عدم سازگاری اون با لوازم جانبی جديد در محيط ويندوز XP نبود ، هرگز تعويضش نمی کردم. امشب آخرين شب من و اونه و اين متن آخرين متنی هست که با اون در وبلاگ می نويسم. الان مثل هميشه صبورانه و با آرامش کنارم نشسته و ضربات انگشتانم رو داره تحمل می کنه و مهربونانه برام قشنگترين آهنگها رو پخش می کنه.
بدرود دوست من ، بدرود ...