٭ تو اين دوره زمونه تنها چيزي كه اصلا اهميت نداره وقت مردم هست. نمي دونم چطور شد كه اينبار پرواز تاخير نداشت. سر ظهر تو اون گرماي طاقت فرسا رسيدم فرودگاه. با عجله كارت پرواز رو گرفتم و رفتم سالن انتظار. كولرهاي اونجا خراب بود و همه از گرما كلافه شده بودند. وقتي از دور هواپيما رو ديدم همون جا واسه خودم يه فاتحه خوندم. در خطوط پروازي از هواپيماهائي استفاده ميشه كه هم سن خودم هستند. هواپيما توپولف بود. واي خدا ، حتي كنار درهاي خروج اضطراري هم صندلي گذاشتند كه بر خلاف قانون هواپيمائي هست. خلاصه كنم كه با كلي صلوات و دعا كردن پرواز شروع شد و خدا رو شكر بدون مشكل به مهرآباد رسيد.
من از روزي كه با اينجور هواپيماها سفر ميكنم هميشه پلاكي كه در سربازي بهم دادند رو با خودم ميبرم. به هر حال براي شناخته شدن از بين اون همه استخون سوخته و داغون شده كاربرد داره.
هميشه اين سوال برام بود كه چرا بعضي از دوستاني كه مدتي با اونها چت ميكردم يهو غيبشون ميزنه و ديگه خبري ازشون نيست. تصورات مختلفي ميشه از اين غيبت داشت. مثلا ازدواج كرده يا ديگه واسه هميشه با مسنجرها خداحافظي كرده و يا اينكه خدائي نكرده از زحمت زندگي در اين دنياي نكبتي راحت شده. يه روز به همون دوستم گفتم كه اگه ديدي چند روزي ازم خبري نشد يه آگهي ترحيم بزار تو وبلاگم. خوبه كه كليد وبلاگ دست يه نفر ديگه هم باشه كه اگه اتفاقي افتاد بشه خبرش رو نوشت.
بگذريم ؛
ديروز تموم مراكز عمده فروش لوازم كامپيوتر رو وجب به وجب گشتم كه شايد بتونم مودم مورد نظرم رو پيدا كنم. من دنبال يه مودم Creative DE5625 ميگشتم. به هرجا كه ميرفتم طرف ميگفت: ديگه مودم هاي سريال پورت منسوخ شده ، همه از USB استفاده ميكنند. وقتي ميگفتم كه USB يا حتي ساير سريال پورتها با خط تلفنم سازگاري نداره و دائما قطع ميشه ، ده دوازده تا علامت سوال رو ميديدم كه دور سر طرف دارند مي چرخند. چه ميشه كرد ، تو اين قرن كه همه جا دارند با حداكثر امكانات از خدمات اينترنتي استفاده ميكنند ، ما بايد بگرديم يه مودم پيدا كنيم كه با خط تلفنمون سازگار باشه.
اين قضيه تا كي مي خواد ادامه داشته باشه خدا ميدونه. يه روز يه جائي خوندم كه مخابرات مي خواد سيستم وايرلس رو راه بندازه كه از ترافيك خطوط تلفن شهري كم كنه. اي بابا ، شما همين فيبر نوري رو راه بندازين ، وايرلس پيشكش. از يه طرف ميان ابرو رو بگيرن ، ميزنن چشم رو هم كور ميكنن. خدمات موبايل رو بالا ميبرند و پشت هم خط هاي جديد رو ميفروشند كه به نظر ميرسه بيلان كاري خوبي دارند ، از طرف ديگه واسه شماره گيري بايد كلي كلنجار بري و موقع حركت از يه خيابون به خيابون ديگه كه ميرسي تماس قطع ميشه.
چه قدر غر زدم اينبار. بيخيال ، ديگه اينجوري زندگي كردن واسه ما عادت شده. مگه نه؟