-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

5.22.2003

٭ در گشت تحقيقاتی گذشته ، عکسهائی برای پروژه گرفتم و اين چند تا عکس رو هم به قصد گذاشتن در وبلاگ گرفتم. کاش وقت می شد و همون موقع که برگشتم اونا رو تو وبلاگ می گذاشتم. ولی نشد و بلافاصله به يه ماموريت ديگه رفتم. در متن بعدی هم می خوام اونروی سکه رو در مورد اين گشت بنويسم. آخه اين گشت با اون کشتی فکستنی گفتنيهائی داره که نشون ميده کارهای ما که از بيرون خيلی جذاب به نظر ميرسه ، هميشه خطرات و مشکلات خاصی هم داره.


اينجا محل مخابره موبايل گرام ها بود. دقيقا دماغه کشتی و زير چراغ لنگر هستش. يه روز به اسم مستعار گفتم که دقيقا جائي ايستادم که ديکاپريو و وينسلت ايستاده بودند. بهم گفت راستش رو بگو تنهائی يا ... ؟ خندم گرفت و گفتم: نه تنها نيستم ، يه ملوان با يه هيکل نتراشيده رو آوردم و کمرش رو گرفتم.


يه منظره از غروب که دريا کاملا آروم بود. يادمه چند ساعت بعد از غروب همينطور زل زده بودم به افق و اگه برای شام صدام نميکردن ، معلوم نبود تا کی اونجا مينشستم.


يه منظره غروب ديگه که اينبار دريا يواش يواش داشت طوفانی ميشد. اين عکس رو همون موقعی گرفتم که در متن اونروز نوشتم که موج داره مياد روی عرشه و حسابی داشتم خيس می شدم.


اين هم پرستو های دريائی که منتظر بودند تا ما ماهيان اضافی رو بريزيم به دريا که شکمشون خالی نمونه.


محتويات تور رو بعد از خالی شدن روی عرشه اينجا می تونين ببينين. بعد از تخليه تور کار ما شروع می شد که توضيحش مفصله و حالشو ندارم بنويسم. اون لکه های قهوه ای هم که ميبينين همون عروس دريائی محترم هست که حسابی دک و پوز صيادها رو پياده کرده.


اين هم جناب هشت پا. بيچاره زير فشار ماهيها که توی تور بودند خفه شد و مرد. اين نمونه خيلی کوچيک بود. يادمه که سال ۷۸ تو يه گشت ، يه هشت پای خيلی بزرگ توی تور افتاد که زنده مونده بود. وقتی خواستيم بگيريمش و تو فرمالين فيکسش کنيم با بادکشهائی که تو بازوهاش داشت چنان به عرشه چسبيده بود که نتونستيم جداش کنيم. يه مقدار فرمالين روش ريختم که تحريک بشه و بازوهاش رو شل کنه. تو اين جدا کردن هم چند تا بازوهاش قطع شد.



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home