می گويند زندگی با تمام سختيهايش شيرين است ، هنوز طعم شيرين آنرا نچشيده ام.
در نيمه راه سفری هستم که خود آغازش نکردم ، هنوز نمی دانم که چرا اين سفر آغاز شده و هنوز نمی دانم که عاقبت آن چه می شود.
در اين سفر پر مشقت همراهی می خواستم. از همراهانی که در کنارم قرار گرفتند ، جز دورويی و نيرنگ نديدم ، هنوز همسفر واقعی خود را نيافتم.
هنوز آثار زخمهای بيشمار را بر پيکر رنجورم ميبينم ، هنوز دست نوازشگری مرهمی بر زخمهايم نگذاشته است.
در ويرانه قلبم سالهاست که جغدان لانه دارند ، هنوز قلبم در حسرت آشيان کبوتران سفيد می سوزد. هنوز نسيم بهاری در اين ويرانه حيات را به ارمغان نياورده است.
آتشکده احساسم سالهاست که سرد و خاموش مانده ، هنوز آتشی گرما بخش آن نشده است.
گلدان کوچک گوشه طاقچه ، سالهاست که خالی مانده ، هنوز دستی آنرا با گلهای نرگس مزين نکرده است.
می گويند بعد از هر غروب ، طلوعی ديگر در راه است.
می دانم
تو ديگر بار طلوع خواهی کرد ، ولی در دياری ديگر
در آنجا من در حسرت اين ديار خواهم بود
پس
ای خورشيد عمر آن
پيش از آنکه در ابديت غروب کنی
بگذار تا دمی در اين ديار بمانم
شايد که در نيمه باقيمانده اين سفر پر مشقت
کبوتران سفيد در اين ويرانه لانه کنند