٭
قحطـی زده ...
ـ سلام کاپيتان ، خوبی؟ آقا شرمنده يه تک پا می تونی بيائی اينجا؟
ـ تو هم وقت گير آوردی؟ بابا من تازه از خواب بيدار شدم و با اجازت الان نصف مغزم تعطيله.
ـ جون کاپيتان مورد حياتيه. بيا خودم بر می گردونمت.
ـ نه پس می خواستی برگشتنم رو هم با آژانس برگردم. خيلی خوب بابا ، زار نزن ، الان ميام.
...
...
ـ کاپيتان ميشه بگی داری چيکار می کنی؟
ـ هيچی عزيزم ، دارم کار کردن با اينترنت رو بهت ياد ميدم.
ـ پسر چه خبره؟ ۱۵ صفحه رو باز کردی ، داری فايل دانلود ميکنی ، وبلاگ هم می خونی. ايميل هات رو داری چک میکنی ، آنلاين موزيک هم گوش ميدی ، بابا گيج نشدی؟
ـ نه ، يه چيز ميگم ناراحت نشی ها ، حيف اين امکانات که تو و اون رئيس مونگولت دارين. مرتيکه مياد ميشينه رو اينترنت تخته بازی ميکنه.
وقتی وارد دفتر شدم يه کامپيوتر خوشگل با مونيتور ۱۷ اينچ ديدم و يه صندلی راحت. کارای همکارم رو انجام دادم و بعد که رفت چای بياره ، کار خودم رو شروع کردم. وقتی برگشت تا چند دقيقه گيج و منگ داشت مونيتور رو می ديد و باورش نمی شد که رو اينترنت ميشه همزمان اين همه کار رو انجام داد. بهش گفتم: برو خدا رو شکر کن که دفترچه آدرسهامو نياوردم وگرنه الان اينجا شلوغ تر از اينی می شد که داری ميبينی.
همکارم يه لطفی بهم کرد و گفت که جمعه ها برم پيشش و کارهامو با کامپيوتر اون انجام بدم. کار کردن با سيستمهايی که به فيبر نوری متصل هستند عالمی داره. چه ميشه کرد ، بابا قحطی زده ايم ديگه ، همچين چيزی به پستمون بخوره خودمون رو خفه می کنيم.