:وبلاگهای مورد علاقه |
6.22.2003
٭ خـداحـافـظ ...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *شب از نيمه گذشته و در اين لحظه به اين فکر می کنم که فردا شب من کجا هستم و دوستام کجا. از فردا شب از صدای خنده و سروصدای بروبچه های خونه ، کيبورد و مونيتور سرد و بيروح خبری نيست. از فردا شب فقط صدای موج هست و تکانهای ملايم و گهواره مانند کشتی. از فردا شب آسمون پر ستاره هست و نسيم ملايمی که بوی دريا رو داره. از فردا شب من هستم و کوهی از خاطرات و افکار پراکنده. از فردا شب محکومی بايد به سئوالات متعدد قاضی جواب بده. دوستان من ، هر شب ساعت ۱۱ روی عرشه کشتی خواهم بود و در اون لحظات به ياد ماندنی به ياد همه شما خواهم بود و خواهم گفت: جای همه شما خالی. ايکاش می شد يه سفر دريائی رو با هم ، همه با هم ، داشته باشيم. چنين سفرهائی در کنار دوستان واقعا به ياد ماندنی است. هر بار که به دريا میرم ، ياد يکی از همکارهام ميفتم که دست روزگار سرنوشت بدی رو براش رقم زد. مدتی اينجا بود و در چند سفر دريائی بهترين همراهم بود. هم کابين بوديم و من شروع کارم در اينجا با اون بود. خيلی چيزها ازش ياد گرفتم ولی افسوس و صد افسوس که به خاطر پاره ای مسائل حاشيه ای مجبور شد برای هميشه از اينجا و از ايران بره. يادمه که سال گذشته سفرم ۱۷ روز طول کشيد. وقتی برگشتم و سراغ ايميلهام رفتم ، ديدم يکی از دوستان بسيار عزيزم ، برای هر روز که من دريا بودم ، هر شب يه ايميل برام نوشته. چقدر لذت بردم از خوندن اونها. محتوای ايميلها خيلی ساده و در عين حال سرشار از محبت بود. بيشتر دوستان که از نزديک با من و کارم آشنا هستند هميشه به من ميگن که خوش به حالت که اين سفرها رو ميری. حتی يه سری هم ميگن که بهت حسوديم ميشه. بايد بگم که خودم هم واقعا از اينکه اين موقعيت رو دارم بسيار خرسندم. شايد باورش سخت باشه ولی بايد بگم که زيباترين خاطرات عمرم رو در اين سفرها داشتم. مشتری برای اين سفرها زياد هست ولی خودتون بهتر می دونين که محدوديت زيادی براش قائلند. حتی همکارام که در همين اداره کار می کنند نمی تونند در اين سفرها شرکت کنند. من در تمام اين سفرها فقط با دو سه تا از تکنسينهام که به اخلاقم و نحوه کارم آشنا هستند همراه هستم و از قبول کردن ساير همکاران حتی از مراکز ديگه خودداری می کنم. اصلا نمی خوام اون لحظات خوب را با سروکله زدن با اونها هدر بدم. برای اين تکنسينها تنها يک اشاره و يه کلمه کافيه که بدونن چکار بايد بکنن و ميدونن که کوچکترين اشتباه و بی دقتی در کاری که بهشون محول می کنم ، به اين معناست که در اولين فرصت و در نزديکترين لنگرگاه بايد کشتی رو ترک کنند. در شبهای تنهائيم به ياد همتون خواهم بود. به ياد: من با اسم مستعار ، دوست بسيار عزيز و مهربونم که در سفر قبليم موبايل گرام ها رو در وبلاگم ميگذاشت. اينبار هم قصد داره که وبلاگم رو به روز نگهداره. کسی که عاشق دريا و صدای امواجش هست. کسی که عاشق پروازه. عاشق سبک شدن. عاشق بارون. از يک روزنه سرد و عبوس ، دوستی که از قرار معلوم مثل خودم شيفته کار در زمينه بيولوژی و اکوسيستمهای دريائی هست. خواب ميبينم نويسنده شدم ، اينبار حتما به قولم عمل خواهم کرد و سنگی که از کنار ساحل برداشتم رو به يادش در آب خواهم انداخت. بارانه ، دوست عزيزی که تجربه سفر در دريا رو داره. می دونم که بيش از هر کس ديگه ای من و شبهای دريا رو درک ميکنه. مه بانو و ابروکمون ، دوستان خوبی که علاقه وافری به بيولوژی و مباحثش دارند و می دونم که چقدر دلشون می خواد که اين سفرها رو تجربه کنند. گوشه گير ، وبلاگ نويس خوبی که هيچوقت از خوندن شعرها و کامنتهاش خسته نمی شم. ديشب تصادفی در مسنجر پيداش کردم و بايد بگم که فوق العاده باهوشه. شايد اگر در اين سفر همراهم بود ، يه ديوان شعر می نوشت. محيط اونجا برای کسانيکه طبع شعر و نويسندگی دارند ، بهترين شرايط رو برای نوشتن مهيا ميکنه. اسرار ازل ، شايد بهتر بود به جای من اون به اين سفر ميرفت و کمی در خلوت خودش فکر می کرد. مطمئنم به اين نتيجه می رسيد که اين همه غصه خوردن فايده نداره و دنيا بی ارزشتر از اين حرفهاست که بخواد لحظاتش رو با ناراحتی و غصه خوردن هدر بده. و خيلی از دوستان ديگه که از صميم قلب دوسشون دارم. به محض رسيدنم به کشتی تا پايان سفر ارتباطم رو با خشکی قطع می کنم. می خوام خودم باشم و خودم. تنها يادگاری که با خودم می برم لباس قشنگيه که هديه گرفتم و در تمام سفرهام می پوشم. اين لباس بوی خوبی داره. می خوام با يک قيچی تيز تموم بندهای وابستگی هام را پاره کنم. از وابستگی خسته شدم. بيشترين آسيب رو در زندگيم از همين وابستگی ها خوردم. می خوام برگردم. به خويشتن خويش برگردم. بشم همونی که بودم. اين تغيير کلی که از چند هفته قبل از سالروز تولدم شروع کردم ، با ذات من منافات داره. من نمی تونم اينجوری باشم. بايد برگردم. حتی اگه برای برگشتن مجبور بشم از خيلی چيزها چشم پوشی کنم. کلام آخر؛ سيب سرخم رو به ياد خواهم داشت. بوی دل انگيزش ، طراوت و تازگی پوستش. هر چند که می دونم مالکش نيستم و نخواهم بود ولی هميشه عطرش رو به ياد خواهم داشت. هميشه.
|