-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

6.17.2003

٭ باز همون حـس هميشگـی:
چه لذتی داره وقتی در مورد يه موضوع حسابی با خودت درگير باشی و با يه تلفن طولانی که سوژه صحبتش يه چيز ديگه هست ، اونقدر حرف تو حرف بيفته تا بالاخره اين موضوع مطرح بشه.
حدود يه ماه پيش يه موضوع آزار دهنده ، شده بود بلای جونم. جالبه که با همه شهامتی که در خودم در حرف زدن سراغ دارم جرات بيانش رو هم نداشتم. اين مطلب روی برخوردم با يکی از دوستام که خيلی خيلی هم دوستش دارم تاثير ناجوری گذاشته بود. در همين گيرودار يه موضوع خفن ديگه هم پيش اومده بود که حسابی بهم ريختم. خلاصه همه چيز دست به دست هم داد که يه مدتی رو در يه دلشوره و اضطراب که هيچ دليل موجهی هم براش ندارم بسر ببرم. امشب يا بهتره بگم چند ساعت پيش يه تلفن طولانی داشتم که اين موضوع پيش کشيده شد. اول از اينکه ديدم که باز هم حدسم درست از آب در اومده خوشحال شدم و بعد وقتی فهميدم که اون موضوع منتفی هستش خوشحاليم دوچندان شد.
جالبه که بگم اون موضوع چه منتفی می شد يا نمی شد هيچ ارتباطی با من نداشت ولی وجودش برام آزار دهنده بود و هيچ دليلی هم برای آزار دهنده بودنش ندارم. نمی دونم چرا گاهی اين احساسات گريبانگيرم ميشه و در بيشتر موارد هيچ توضيحی براش ندارم و بايد صبر کنم تا مدتی بگذره و دليلش برام مشخص بشه.
شايد بهتر باشه که يه سر پيش روانکاو برم ببينم تو اين مغز کوچولو چی ميگذره. ديگه دارم به خودم شک میکنم. مخصوصا الان که شادترين موزيک مورد علاقه رو گذاشتم و دارم ...
الان قبل از گذاشتن اين متن در وبلاگ دارم اينو گوش ميدم: ای که توئی همه ...
قابل توجه بعضيها ...



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home