٭ بدون ترديد آروزی قلبی اکثر پرسنل شاغل در ادارات دولتی و غير دولتی در جنوب کشور ، بازگشت به زادگاه و ادامه کار در نزديکی خانواده هستش. افرادی که در جنوب فعال هستند رو ميشه به چند گروه تقسيم کرد:
۱ـ گروهی براشون فرق نمی کنه که کجا خدمت می کنند. برای اين افراد هر جا که پول بيشتری عايدشون بشه بهتره و حاضرند سالها در همون جا باشند. در واقع حاضرند برای بدست آوردن درآمد بيشتر از خيلی چيزها چشم پوشی کنند.
۲ـ گروهی بدليل علاقه شخصی و احساس تعهدی که در قبال کشور دارند برای کار به جنوب میرن و به اين اميد هستند که روزی برگردند. برای اين افراد حتی اگه شغل ديگری هم در جای خوش آب و هوا پيدا بشه ، باز هم حاضر نيستند دست از کار مورد علاقه بردارند.
۳ـ گروهی از روی ناچاری و اجبار به جنوب ميان. در واقع وقتی در جاهای خوش آب و هوا و در تهران کار براشون پيدا نشه به جنوب ميان. اين افراد بهتره که اين کار رو نکنن. چون نه تنها جای افراد علاقمند ديگه رو اشغال می کنند ، بلکه رفته رفته تبديل به يه عنصر مخرب در اداره ميشن.
۴ـ اين گروه شبيه گروه دوم هستند ، با اين تفاوت که بعد از اينکه مدتی در جنوب کار کردند ، انتظار دارند که به زادگاه خودشون برگردند ولی با مشکل تازه ای روبرو ميشن و اون نداشتن پارتی و برش لازم برای نفوذ به سيستم های اداری در رده های بالا هست. اين افراد محکوم هستند که عليرغم ميل باطنی تا موقعی که معجزه بشه و بتونن برند در همونجا باقی بمونن. از اون لحظه که احساس ميکنند ديگه بايد برگردند و نمی تونند ، تبديل به يک تبعيدی ميشند و زندگی براشون خيلی سخت ميگذره.
از روزی که پا به جنوب گذاشتم بيش از ۶ سال ميگذره و حالا دارم سال هفتم رو سپری می کنم. تموم همکارانم بدون استثنا مايل به انتقال به شمال يا تهران هستند. حقيقتش رو بخواين جائی که من هستم فقط برای ۵ سال کار خوبه و بعد از اين مدت افراد غير بومی دچار مشکلات روحی زيادی ميشن و اين در رفتارشون کاملا ديده ميشه.
ديروز يکی از همکارانم با چشم گريون اومد دفتر کارم:
ـ خانم ... چرا داری گريه ميکنی؟ اتفاقی افتاده؟
ـ باورم نميشه آقای ... ، بخدا باورم نميشه که ميتونم برم.
ـ خدا رو شکر ، پس انتقالی شوهرتون درست شد؟
ـ بله ، همين الان بهم زنگ زد و گفت تا يه ماه ديگه بايد در محل کار جديدش در تهران باشه.
خيلی خوشحال شدم که اين همکارم ميتونه برگرده پيش خانوادش. مخصوصا که دختر کوچولوش هم داره بزرگ ميشه و فقر فرهنگی و کمبود امکانات اينجا ميتونه اثر نامطلوبی در آينده اون داشته باشه. دو سه شب پيش مهمان اونها بودم و ديدم که شوهر ايشون هم بدجوری از موندن زياد در اينجا ناراحت هستش. خيلی خوشحالم که بعد از ۸ سال کار ميتونن برگردن تهران و در کنار خانواده خودشون زندگی خوشی رو داشته باشند.
بعد از رفتن همکارم ، نتونستم به کارم ادامه بدم. تمرکزم بهم ريخته بود و فکرم کار نمی کرد. از دفتر کارم اومدم بيرون و رفتم کنار ديوار اداره و از اونجا دريا رو نگاه کردم که مثل هميشه آروم بود. در دل به خدا گفتم: ميشه يه روزی من هم اين خبر خوشحال کننده رو بشنوم و به خانواده ام خبر بدم که انتقاليم درست شده و دارم برمی گردم. ميدونم که دير يا زود نوبت من هم ميشه و هيچکس برای هميشه اينجا نمونده. من در اينجا خيلی چيزها ياد گرفتم که از همه مهمتر ياد گرفتن کار و پيدا کردن مهارت فردی در کارهای تحقيقاتی بود. تجربه زندگی در شرايط سخت و دور از خانواده ، تجربه تلخيه. ولی خوشحالم که اگه روزی برگردم با کوله باری از تجربه برمی گردم. نکته اينجاست که اين تجارب با ارزش به چه قيمتی خريداری شد؟ اين سئوال تموم ذهنم رو پر کرده.