٭ ديروز همکارام نگذاشتن که بازم بشينم پای کامپيوتر و به کارام برسم. گفتند: امروز ديگه کار تعطيله. هر چی بهشون گفتم که کلی کار مونده ولی قبول نکردند و گفتند که امروز فقط گردش و تفريح.
اينجا غروبها هوا نسبتا خنک ميشه. همراه يکی از همکارام سوار بر موتور آهسته آهسته تو خيابونها گشتی زدم. بعد ياد پاتوق جديدم افتادم که به تازگی کشفش کرده بودم. رفتيم اونجا. چه منظره جالبی. تموم شهر از اون بالا ديده ميشه و دريا چشم انداز فوق العاده زيبايی داره. با تاريک شدن هوا منظره دريا قشنگتر به نظر ميرسه. چند کشتی تجارتی که برای تخليه بار به اسکله اومده بودند با اون چراغهای روشن ، لنجهای صيادی که برای صيد شبانه عازم دريا بودند ، چراغهای چشمک زن قايق های صيادی که بعد از تور ريزی بايد تا صبح صبر می کردند و از همه جالبتر فانوس دريايی که با فواصل زمانی معين خاموش و روشن می شد.
دلم می خواست که ساعتها بشينم و به دريا زل بزنم. نسيم ملايم و خنکی که به صورتم می خورد خستگی اين چند روز رو حسابی ازم گرفت. وقتی برگشتيم برنامه بعدی رو برام رو کردن که بايد همراه اونا می رفتم به يه پلاژ که از قرار معلوم اجرای زنده موسيقی داشت. جاتون خالی بساط قليون ، چای ، بوی دريا و صدای موجهای آرومش. سوژه صحبت ما هم شده بود ازدواج يکی از همکاران که من از اول تا آخر اين نشست دوستانه براش فاتحه می خوندم. غير از من و اين همکارم بقيه متاهل بودند و تشويقش می کردن که: بابا نترس ، زندگیت جهت پيدا ميکنه ، معنی دار ميشه ، تا کی می خوای همينجوری ول بگردی ، آرامش پيدا ميکنی و ... .
من هم اين وسط تک مضراب ميزدم و هی بهش ميگفتم: فلانی ، خدا بيامرزدت ، پسر خوبی بودی. تو همين گير و دار فاتحه خونی من و تشويق همکارام ، صدای موزيک بلند شد. به محض شنيدن صدای خواننده گفتم: باز يکی با مامانش قهر کرده و خواننده شده. طرف داشت خودش رو ميکشت که صدای ابی رو تقليد کنه. حالا تصور کنين که اين آقا با صدای شبيه ابی My heart will go on از Celine Dion و يه ترانه هم از Emrah بخونه.
خوب چيز تازه ای که نيست. وقتی آقای فتحعلی اويسی بخواد در تلويزيون و در يه سريال خنک يه ترانه بخونه و در اون صدای ويگن رو تقليد کنه ، ديگه چه انتظاری بايد از اين خواننده های گمنام داشت. به هر حال که شب خوبی بود و از همه دوستام تشکر کردم که چنين شبی رو برام تدارک ديدند.
از شما چه پنهون وقتی برگشتم خونه و به کاغذها و فرمهای کليپس خورده ، نقشه ها و ميز مطالعه بهم ريخته و کاغذهای پراکنده شده در اطراف اتاقم نگاه کردم ، در دل گفتم: پسر به تو آرامش نيومده ، فردا باز هم روز از نو روزی از نو.