-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

8.31.2003

٭ سفرنامه ( یک )
بعد از نُه ساعت ناوبری به منطقه رسیدیم .
در طول راه علاوه بر پرنده های دریائی ، دلفین ها هم همراه ما بودند و بیشتر راه در کنار کشتی شنا می کردند . به محض ورود به پل فرماندهی ، عضو جدید این اتاق رو دیدم . یک مرغ مینا که بچه ها اسمش رو مگ مگ گذاشته بودند . کاپیتان کشتی ، پرنده رو از قفس آزاد می کرد و هرجا که نگاه می کردیم اثر این پرنده رو می دیدم . یک بار روی نقشه ها و فرمهای من هم یک یادگاری گذاشت . بلاخره طاقتم تموم شد و اینقدر غر غر کردم تا موافقت کرد پرنده رو بیرون از پل فرماندهی و روی عرشه نگهداری کنه .
در اولین روز نمونه برداری کمبود پرسنل به خوبی خودش رو نشون داد . روز خیلی سختی بود . بیشتر ملوان ها عوض شده بودند و با سیستم کاری ما آشنائی نداشتند . بعد از چند روز کارها بهتر انجام شد . تکنسین های من با ملوان ها هماهنگ شدند و کمتر مشکل پیش اومد . بعد از اتمام نمونه برداری روزانه ، کارهای من شروع میشه و مجبورم تمام فرمها رو مرور کرده و یک سری محاسبات مقدماتی رو انجام بدم . در این یازده روز از روند کلی کار کاملا راضی هستم و این رضایت خاطر خستگی رو ازم می گیره .
دو روز پیش حوالی غروب ، سه نفر از همکاران رو سوار کردیم . دستور از مقام ارشد سازمان بود و لاجرم باید کار رو تعطیل کرده به اسکله می رفتیم . به محض سوار شدن و خارج شدن از لنگرگاه ، تلاطم شدید دریا شروع شد و معاونت تحقیقاتی ما دچار دریازدگی وحشتناکی شد . تا ساعت یازده شب دائما حالت تهوع داشت و اواخر خون بالا می آورد . به کاپیتان کشتی گفتم این رو باید پیاده کنیم که تا صبح دوام نمیاره . جواب داد خودت که بهتر می دونی الان جلوی لنگرگاه تورریزی شده و تمام قایقها اونجا هستند و خطرناکه و نمیشه رفت . که بالاخره راضی ش کردم که برگردیم و خودم هم به عنوان نگهبان روی عرشه ایستادم و با پرژکتور دنبال تور و قایق می گشتم که مبادا با اون تصادف کنیم . ساعت دو و نیم صبح رسیدیم به لنگرگاه . با اداره تماس گرفتم و گفتم که بیان دنبالش . خارج شدن ما از لنگرگاه هم تا ساعت چهار صبح طول کشید .
حالا ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه است و تا یک ربع دیگه تورکشی داریم . داخل کابینم نشستم و از تکانهای کشتی که دائما به چپ و راست متمایل میشه لذت می برم . در این مدت یازده روز ، فقط یک بار موفق شدم غروب خورشید رو ببینم و فقط یک شب تونستم به خلوتگاه خودم برم . تنها دلگرمی من اینه که خدا رو شکر تمام کارها تا امروز به خوبی انجام شد و جای هیچ بحثی براش نموند .


٭ انسـان و حيـوان (۳)
چنين به نظر می رسه که انسان از يکی از جنبه های زيستی در جانوران بخوبی پيروی کرده و اون رو دقيقا مطابق با سليقه خودش تغيير داده و از اون به عنوان عاملی برای رسيدن به اهداف جاه طلبانه خودش استفاده می کنه.
در عالم جانوران قانون تنـازع برای بقـاء حاکم هست. طبق اين قانون آندسته از افراد جامعه که شايستگی زندگی ندارند از گردونه حيات خارج ميشن و ادامه حيات در اختيار گروهی قرار ميگيره که صلاحيت داشته و قويتر هستند. در تعيين قلمرو ، تنها افراد قويتر می تونن قلمرو داشته باشند. در توليد مثل هم تنها افراد قوی و دارای قلمرو شايستگی دارند که ادامه بقاء نسل رو بعهده داشته باشند. در اين قانون افراد ضعيف بايد جا رو برای افراد قوی باز کنند. اين پديده در واقع از نظر ژنتيکی توجيه پذير است. بدين ترتيب که با خارج شدن افراد ضعيف و به دنبال اون خارج شدن ژنهای فرسوده و ضعيف ، نسلی که در آينده بوجود مياد ، هم از والدينی هستند که دارای بهترين و سالمترين ژنها هستند. اين به معنای پايداری بيشتر در بقـاء اون گروه از جانوران هست.
در جامعه بشری اين قانون کاملا قالب عوض کرده. با يک نگاه کلی بر قانون حاکم بر جهانی که امروزه در اون هستيم و در اون زندگی ميکنيم ، به اين نتيجه می رسيم که:

ـ بهره برداری از طبيعت و منابع خدادی که حق همه مردم جهان هست ، در اختيار گروهی قرار گرفته که به ناحق خودشون رو برترين مردم می دونند و معلوم نيست که منبعی که اونها رو بهترين معرفی کرده کجاست.

ـ مردم يک قسمت از دنيا بايد کار کنند ، در بدترين شرايط زندگی کنند و از تموم ثروتهای موجود در خاک خودشون محروم باشند ، تا گروهی در اون سر دنيا زندگی راحتی داشته باشند.

ـ ...



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

8.26.2003

٭ انسـان و حيـوان (۲)
زندگی اجتماعی و زيستن در کنار هم خاص انسان نيست و نمونه بارز اون رو ميشه در زنبور عسل ، موريانه و مورچه ديد. بی شک کاملترين زندگی اجتماعی ‌که تاکنون شناخته شده در موريانه ها ديده ميشه.
در جانورانی که زندگی اجتماعی دارند هر فرد متعلق به يک گروه بوده و اون گروه وظيفه خاصی رو بعهده داشته و افراد آن گروه به حکم غريزه تمام سعی خودشون رو دارند که اون وظيفه رو به بهترين وجه ممکن انجام بدن. در اين زندگی هيچ عضوی سعی در از کار انداختن گروه مقابل خودش نداره و همه تلاش ميکنند که پايداری زندگی اونها بيشتر بشه.
انسانها که عقل دارند ، شعور دارند ، محکوم به غريزه نيستند و به حکم اختيار خودشون می تونند تصميم بگيرند ، پس چرا به اندازه يه موريانه که تنها به حکم غريزه داره زندگی ميکنه ، سعی در ثبات بيشتر حيات خودشون ندارند؟
در تعيين قلمرو و جايگاه اکولوژيک وقتی دو جانور از يک جنس برای تعيين قلمرو مبارزه می کنند ، هرگز در اين مبارزه فريب ديده نميشه. دو گوزن نـر برای تعيين قلمرو خودشون رو به روی هم می ايستند و اونقدر شاخ به شاخ ميشن که بالاخره يکی ميدان رو خالی کنه و تسليم بشه. برخلاف انسان که در مبارزه برای بدست آوردن ، به انواع و اقسام فريبکاری ها دست ميزنه و حتی برای رسيدن به خواسته های خودش عزيزترين افراد زندگيش رو فدا ميکنه و حيثيت نام انسان رو زير سؤال ميبره.
حيوانات تنها به اندازه نياز خودشون از طبيعت و منابع اون استفاده ميکنند و هرگز بيش از توان خودشون از طبيعت بهره نمی کشند. يک پلنگ بعد از شکار و سير شدن ، شايد تا يه هفته اصلا سراغ شکار نره و در زمانی که سير هست حتی ضعيفترين آهو هم اگه از کنارش رد بشه ، بهش حمله نميکنه. انسان چطور؟ حس سيری ناپذيری اون به قدری هست که اگه تمام ثروت عالم رو هم داشته باشه ، باز اين حس در اون ارضاء نميشه.

ادامه دارد ...




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

8.23.2003

٭ انسـان و حيـوان (۱)
يکی از جذابترین برنامه های تلويزيون ، فيلمهای مستند از زندگی حيوانات هست که مخاطبين بسيار زيادی داره و کمتر کسی هست که از ديدن اون لذت نبره. وقتی از اسرار زندگی جانورانی که در اطراف ما زندگی ميکنند ، آگاه ميشيم و ميبينيم که اين فقط انسان نيست که دارای يه سری ويژگيهاست ، آيا بهتر نيست کمی هم ازشون درس زندگی کردن سالم رو ياد بگيريم؟!!!
از روزی که در مورد جانوران مطالب بيشتری خوندم و بيشتر از زندگی و رفتارهای غريزی اونها آگاه شدم ، بيشتر به ضعف انسان پی بردم. براستی که بشر در اين کره خاکی يکی از ضعيفترين موجودات به حساب مياد. اگر تفکر ، خلاقيت و عقل رو از انسان بگيريم ، از بسياری از موجودات ، حتی از يک ميکروارگانيسم که با چشم غير مسلح قابل رؤيت نيست ، ضعيفتر به نظر ميرسه. کاش انسان اين عقل و درايت رو نداشت و کاش از اين عقل خودش در مسير صحيح استفاده می کرد.
يکی از الگوهای انسان برای پيشرفت ، بهينه کردن زندگی ، تامين آسايش و رفاه بيشتر و ... طبيعت بوده و هست. بسياری از اختراعات و ابداعات و حتی قوانين حاکم بر جامعه بشری از نحوه زندگی و مکانيسمهای غريزی حيوانات الهام گرفته شده.
جانوران بطور غريزی اعمال و رفتاری از خود نشون ميدن که انسان ، اين اشرف مخلوقات ، اين حاکم مطلق کره خاکی از خودش نشون نميده. انسان گاهی در قالب يک اهريمن رفتاری از خودش نشون ميده که نظيرش در هيچ حيوانی ديده نميشه. حس درنده خوئی ، جاه طلبی ، انتقام جوئی ، رياکاری ، جنايت ، فساد از هر نوعش و ... چنان برخی از انسانها رو در بر ميگيره که نميشه اون رو حتی با يه حيوان مقايسه کرد. اينجاست که انسان ، از انسان آفريده شدن خودش شرمنده ميشه.

ادامه دارد ...




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

8.21.2003

٭ سفر آغاز می شود ...

امروز کشتی به منطقه ما رسيد و الان در اسکله پهلو گرفته. فردا ساعت ۱۰ صبح به کشتی ملحق ميشيم و حدود ۱۵ ساعت دريانوردی داريم تا به نقطه شروع نمونه برداری برسيم.
از تمامی دوستانی که با ايميل و آفلاين برای آپديت نگهداشتن اين وبلاگ اعلام همکاری کردن ممنونم. بهتر ديدم که آپديت کردن و ثبت موبايل گرام ها رو که تحت عنوان سفرنامه در وبلاگ خواهم نوشت ، بسپارم به همون کليد دار سابق اين وبلاگ که زمانی خودش هم يه وبلاگ بسيار جالب و زيبا داشت. « من با اسم مستعار » در يکی از سفرهای دريائی زحمت کشيده بود و وبلاگم رو با متونی که براش می خوندم به روز می کرد. اينبار هم می خوام باز هم اين زحمت رو متحمل بشه.
اين گشت عليرغم مشکلات عديده ای که قبل از گشت داشتم ، به نوعی برام جالب شده. چون قبل از شروع گشت و چند شب پيش خبرهای اميدوار کننده ای دريافت کردم. اميدوارم اين گشت آخرين گشت و امسال آخرين سالی باشه که اينجام و تا پايان سال همه چی برای رفتنم به زادگاهم جور بشه.
چند متن رو در اين مدت نوشتم و برای « اسم مستعار » فرستادم تا در روزهائی که امکان تماس وجود نداره در وبلاگم بگذاره. يه متن تحت عنوان « انسـان و حيـوان » نوشتم که سه قسمت داره. اين سوژه مدتهاست که فکرم رو مشغول کرده. هر چند که متاسفانه بنا به دلايلی که همه می دونين مجبور شدم قسمت اعظم اون رو سانسور کنم.
تاريخ اين سفر دريائی من رو از شرکت در مراسم ازدواج دوستم و همچنين مراسم سالگرد فوت مادر بزرگم محروم کرد. چاره ای نيست و بايد از اينها چشم پوشی کنم.
خوب دوستان ، خداحافظ تا حدود ۲۰ روز ديگه. در اين مدت ، در شبهای خاطره انگيز دريا به يادتون خواهم بود. منتظر سفرنامه باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

8.18.2003

٭ چند سالی است که روز مادر رو تلفنی به مادرم تبريک ميگم و هديه ای رو که براش تهيه کردم ، با چند ماه تاخير تقديمش ميکنم. هر چند که مدتيه از من دلخور شده و دليل دلخوريش رو چند وقت پيش نوشتم. غروب پيش يکی از همکارام بودم که مادرش رو آورده بود اينجا. راستش رو بخواين خيلی بهش حسوديم شد. هدايائی که برای خانمش و مادرش خريده بود رو نشونم داد. وب کم رو براش بردم تا از جشنی که امشب می خواد بگيره به يادگار عکس بگيره. ناراحتیم رو ته چشمهام ديد و چيزی برای گفتن نداشت.
روز مـادر رو به تموم مادران امروز و مادران فردا تبـريک ميگم.


٭ امروز بايد دومين روز از گشت دريائی رو تموم می کرديم ولی من هنوز در خشکی هستم و گشت شروع نشده. حکايت ما و شرکتی که کشتی رو اجاره کرده شبيه حکايت مستاجر و موجر شده که مستاجر مياد يقه صاحبخونه رو ميگيره و ازش طلبکار ميشه. کاش اداره ما اين ضعف مالی رو نداشت و اين کشتی هميشه در اختيار خودمون بود. امروز که با اونا تماس گرفتم فهميدم که وضعيت صيد مطلوبی دارند و نمی خوان فرصت رو از دست بدن و منطقه صيد خودشون رو ترک کنند. با تهران تماس گرفتم و گفتم که چرا اين گشت داره به تاخير ميفته؟ اولش شاکی شدند که هر جور شده کشتی بايد فردا اونجا باشه و شما بايد فردا به کشتی ملحق بشين. چند ساعت بعد خودشون تماس گرفتند و گفتند: دو سه روز تاخير اشکالی نداره و تا ۵شنبه صبر کن. خدا می دونه که پشت پرده چه حرفهائی بين اونا رد و بدل شد که يکدفعه از اين رو به اون رو شدند و کوتاه اومدند. هر چند که مطمئنا همه فهميديد که چی شده. مگه نه؟




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

8.16.2003

٭


Mnemiopsis leydei

حتما از هجوم نوعی شانه دار در دريای خزر با خبر شده ايد. اين شانه دار که از تخم ماهی « کيلکـا » تغذيه ميکند ، تا کنون صدمات زيادی بر ذخاير اين ماهی در دريای خزر وارد آورده است. ماهی کيلکـا يکی از غذاهای مطلوب ماهيان خاويـاری بوده و با کاهش ذخاير کيلکـا ، کاهش ذخاير ماهيان خاوياری و کاهش شديد صيد اين ماهيان و به دنبال آن کاهش توليد خاويـار بوجود آمده است. از نظر اکولوژيکی يکی از دلايل مهاجرت آبزيان تغذيه می باشد و همواره به دنبال مکانهائی هستند که بيشترين ميزان غـذا را داشته باشد. با اين کاهش ذخاير در آبهای ايران ، مهاجرت اين ماهيان به محدوده آبهای ايران ، مانند سابق صورت نمی گيرد. از طرف ديگر صيد و صيادی ماهی کيلکـا نيز در استانهای شمالی به وضعيت بحرانی رسيده و تعداد زيادی از صيادان کيلکـا گير در حال حاضر بيکار می باشند.
حدود ده سال پيش نخستين گزارش از هجوم اين موجود ارائه شد. ولی در آن زمان کسی توجهی به آن نکرد. در اخبـار گفته شد که قرار است برای مقابله با آن از نوع ديگری شانه دار که بومـی آبهای ايران نيست ، استفاده شود. اين گونه جديد قادر است از گونه مهاجم و از تخم آن تغذيه کند و بدين ترتيب از جمعيت آن بکاهد. نکته اينجاست که آيا به اندازه کافی در اين زمينه مطالعه شده است؟ وارد کردن يک گونه غير بومی به يک اکوسيستم می تواند عواقب وخيمی به همراه داشته باشد. نمونه آن اضافه کردن ماهی « آمـور (کپـور علف خـوار) » به درياچه هامون است که در مدت کوتاهی از نيزارهای اين درياچه تغذيه کرده و اکوسيستم منطقه را شديدا تخريب کرد. بطوريکه زيستگاه پرندگان مهاجر تخريب شده و در اين درياچه جائی برای زاد و ولد و لانه گزينی برای اين پرندگان باقی نماند.
نمونه ديگر ماهـی « گامبوزيا » می باشد. اين ماهی برای مبارزه با بيماری مالاريا وارد ايران شد. اين ماهی از لارو پشه « آنوفل » که حامل بيماری مالاريا می باشد تغذيه می کند. در ابتدا همه چيز درست بود و محققين به نتيجه مطلوب رسيدند. ولی چند سال بعد ، اين ماهی بعنوان ماهی مزاحم در صنعت پرورش ماهيان و همچنين رقيب غذائی ماهيان بومی شناخته شد.
اميدوارم متوليـان اينکار با ديـد باز و با مصالعه کامل اين کار را انجام دهند و در آينده شاهد مشکل جديدی از ورود اين شانه دار جديد نباشيم.

تغيير کوچيکی در وبلاگم دادم که حاصل همکاری و راهنمائی دوست عزيزم تـافتـه هست. در همين جا از زحماتش تشکر ميکنم.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

8.14.2003

٭

نيـازمنـدی

به يک وبلاگ نويس مجرب و آشنا به بلاگ اسپات که دارای يک خط موبايل هميشه در دسترس باشد ، برای به روز نگهداشتن وبلاگ کاپيتان نمو به مدت ۲۵ روز نيازمندم. يک عدد آرواره کوسه و تعدادی صدف از نوع: تيبيا ، مورکس و کونوس بعنوان کارمزد در نظر گرفته شده است.


بالاخره تاريخ عزيمت به دريا و آغاز گشت تحقيقاتی اعلام شد و دوشنبه شب يا سه شنبه صبح اين گشت شروع ميشه. اين گشت در بدترين شرايط ممکن می خواد انجام بشه و بدليل مشکلات مالی و در اختيار نداشتن وسايل لازم و همچنين فقدان پرسنل کافی ، به احتمال زياد بيشترين فشار کاری رو خواهيم داشت. کاری که بايد يه تيم کامل ۱۰ نفره انجام بدن رو بايد ۵ نفره انجام بديم. در ساير مراکز ، تيم تحقيقاتی اعزام شده متشکل از ۶ کارشناس و ۴ تکنسين هست ولی من بايد با چهار تکنسين برم و کارشناس همکار ندارم.
منطقه مورد نظر دريای عمان هست و بر خلاف خليج فارس که بدليل نزديکی به شهرهای ساحلی ، موبايل خوب کار ميکنه ، در دريای عمان نقاط کور زياد داريم و امکان تماس با موبايل جز در چند منطقه ، مقدور نيست. در اين سفر قصد دارم که باز هم از موبايل گرام استفاده کنم. البته اگه بتونم کسی رو پيدا کنم که زحمت آپديت کردن وبلاگم رو بعهده بگيره.

تـذکـر:
اگه هنوز هم با اون ویروس که چند روز هست فعال شده مشکل دارین حتما به این وبلاگ و این وبلاگ یه سر بزنین. راهنمائی کاملی برای از بین بردنش رو نوشتند.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

8.12.2003

٭ امتحــان
يه نجار وقتی يه چيزی رو می سازه از تموم خلاقيتش برای هر چه بهتر ساخته شدن اون استفاده ميکنه. چندين هفته برای ساخت اون وقت ميگذاره ، از بهترين چوب استفاده ميکنه ، با حوصله تموم پستی و بلندی ها و موجها رو ميگيره ، يه رنگ قشنگ بهش ميزنه و ...
وقتی کارش تموم ميشه می خواد که ساخته دست خودش رو امتحان کنه و ببينه آيا دوام داره؟ آيا ميشه بهش اعتماد کرد و سپردش دست مشتری؟ يا نه ، آيا اونقدر محکم هست که بتونه خودش يه عمر ازش استفاده کنه؟ ببردش خونه و هر وقت نگاش ميکنه ياد زحمتش بيفته و اون رو با افتخار به ديگران نشون بده و بگه: اينه اون چيزی که مدتها براش زحمت کشيدم و قسمتی از وجود خودم رو در اون گذاشتم.
وقت امتحان ميرسه. با يه جور اضطراب امتحانش ميکنه. ميترسه که نکنه اون چيزی که می خواست از آب در نيومده باشه. گاهی منصرف ميشه و ميگه بهتره امتحان نکنم. ولی به خودش نهيب ميزنه که نه بايد امتحانش کنم ، شايد اون چيزی که بايد باشه نشده باشه.
تصور کنين که ساخته دست اون با موفقيت امتحان بشه و از خودش مقاومت نشون بده. نجار چقدر خوشحال ميشه و به خودش ميباله. ميگه: زحمتم به هدر نرفت.
تصور کنين که ساخته دست اون در اولين امتحان از بين بره. سست باشه. با کوچيکترين فشار تيکه هاش از هم بپاشن. حالا نجار چی ميگه؟ از يه طرف خوشحاله که قبل از هر اقدامی فهميدش که اين چيز قابل اطمينان نيست و همون بهتر که هرگز وارد خونه نکردش. از يه طرف ديگه ناراحته که اين همه وقت و انرژی بيهوده صرف شد.

ما هم در زندگيمون مثل همين نجار هستيم. گاهی از ترس خراب شدن خيالات و افکارمون ، از خير امتحان کردن ميگذريم. گاهی هم اين ترس رو کنار می زنيم و با شهامت امتحان می کنيم. حال و روز ما هم بعد از امتحان کردن کم از اون نجار نداره. درسته؟




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

8.10.2003

٭ گاهی اوقات اتفاقات بسيار ساده پيش مياد که يادآوری کننده خيلی از چيزهاست. يه ساعت قبل از حرکت به طرف فرودگاه دو تا از همکارانم که در شمال کار می کردند وارد خونه شدند. چند سالی می شد که همديگه رو نديده بوديم. مخصوصا يکی رو حدود ۶ سال می شد که نديده بودم. من و اون در سال ۷۲ در اون مرکز روی يه پروژه کار می کرديم. البته من اون موقع دانشجو بودم و به درخواست خودم در تابستان بصورت رايگان براشون کار می کردم. در اون سال ما بيشتر رودخونه های مازندران رو نمونه برداری کرده بوديم و يکی از ايستگاههای ما در نزديکی زادگاه نيما يوشيج بود. تموم خاطرات ده سال گذشته برام تداعی شد. اين همکارم با ديدن من چنان شوکه شد که خودم هم تعجب کردم.
مات و مبهوت نگام کرد و گفت: خودتی؟ بابا چقدر تغيير کردی؟ چرا اينقدر پير شدی؟ موهات چرا ريخته؟ چين و چروک زير چشمات چيه؟ دستهات چرا ميلرزه؟ راستی هنوز هم مثل سابق عکاسی ميکنی؟ يادت مياد در بابلرود نزديک بود غرق بشی؟ يادت مياد برای برآورد « همآوری ماهی کپور » چند تا « تخمک » شمردی؟ يادت مياد گفته بودی هر روز که بيام اينجا بايد اسم علمی ۵ تا ماهی رو ياد بگيرم؟ يادت مياد چه عکسهای خوبی با مهندس ... برای پروژه گرفتيم؟ ...

خلاصه ، اون تعريف می کرد و من دونه دونه اون روزها رو به ياد مياوردم. کاش وقت بيشتری داشتم و بيشتر با هم می مونديم. موقع خداحافظی گفت: اميدوارم باز هم با هم و اينبار با تجربه ای که هر دومون در اين مدت بدست آورديم ، در کنار هم کار کنيم.

در طول پرواز فقط به حرفهای اون فکر می کردم. وقتی به خونه رسيدم ، رفتم جلوی آينه. راست ميگفت. رد پای گذر زمان رو بخوبی تو صورتم ديدم. ياد فروردين سال ۷۶ افتادم که تازه به اينجا اومده بودم. عکسهای اون موقع رو ديدم. يه نگاه به کتابخونه اتاقم انداختم و گزارشات و سوابق کاريم رو ديدم. چه زود گذشت و چه زود داغون شدم. يه CD از تهران آورده بودم که بهترين دوستم به من داده بود. يکی از پرخاطره ترين ترانه ها که مدتها دنبالش می گشتم رو پيدا کردم. همون ترانه رو برای بعضی از دوستام با ايميل فرستادم.

جـوونيـم بهـاری بــــود و بگذشـت
به ما يک اعتباری بـــود و بگذشت
ترنمهـای گـرم عاشقانـــه
لبـای جـويبـاری بــــود و بگذشـت
ميــون مـا و تـو يـک الفتـی بــــود
که اون هم روزگاری بود و بگذشت
بهار زندگانی رفت افسوس
ز کـف عمـر جوانـی رفت افسوس





* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

8.09.2003

٭ آخرين روز اقامتم در تهران با دو تا از دوستام يه سفر يه روزه به شمال داشتيم. خيلی خوش گذشت. سه نفر که از خيلی جهات مشترک بوديم و بقول معروف پای شوخی و خوشگذرانی هم بوديم. جاده کندوان رو انتخاب کرديم و در طول راه از هر دری صحبت کرديم. نکته قابل توجه برام کولـی های گردو فروش بودند که با سر و روی بـزک کرده در کنار جاده مغز گردو می فروختند. تا بحال يه کولی با موهای بلوند نديده بودم. وقتی از کنار يکی از اونها رد می شديم با دقت به صورتش نگاه کردم. موها بلوند و کاملا آرايش کرده بود. به دوستم گفتم: اينجا چه خبره؟ اين يارو که هر چه در مياره بايد خرج آرايشش کنه. جوابی داد که تازه دوزاريم افتاد جريان چيه. خوب ديگه اين هم يه راه نون در آوردنه.
کوههای سر سبز و شاليزارها رو می ديدم و به اين فکر می کردم که از فردا بايد کوههای لخت و زمينهای خشک رو ببينم. به خاطر آوردن اينکه تا مدتی از ديدن اين همه زيبائی محروم خواهم بود بدجوری ناراحتم می کرد. دائما به ساعت نگاه می کردم و پيش خودم می گفتم که فردا اين موقع من کجام و دارم چيکار می کنم. هر چند که کوير و کوههای عاری از درخت هم زيبائی خودشون رو دارند ولی خيلی زود خسته کننده ميشن و هيچوقت نمی تونن جای سر سبزی و شادابی رو بگيرن. کمی هم کنار ساحل نوشهر قدم زديم. يه سنگ سفيد کوچولو رو بعنوان يادگار اين سفر برداشتم.
...
مهماندار اعلام کرد که تا چند دقيقه ديگه فرود ميائيم. از پنجره به بيرون نگاه کردم. انگار تموم غمهای عالم رو ريخته بودند تو دلم. با نفرت خاصی به زير پام نگاه می کردم و احساس می کردم که دارم به قتلگاه ميرم. درهای هواپيما باز شد و وقتی از پله های هواپيما پائين می رفتم احساس کردم که چشمام نمناک شدند. يه نفس عميق کشيدم و سعی کردم که فکرم رو به جای ديگه ای مشغول کنم. چاره ای نيست بايد صبر کرد ، باز هم صبر ميکنم.

قبل از حرکت به طرف فرودگاه دو تا از همکارانم که در شمال مشغول هستند رو ديدم. چند سال می شد که همديگه رو نديده بوديم. اين ديدار سوژه ايميل امشبم برای دوستانی که آدرسشون در ليستم هست شد. توضيحش بمونه برای بعد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

8.06.2003

٭ دو روز ديگه اين ماموريت و مرخصی هم تموم ميشه و فقط خاطراتش باقی ميمونه. به اين فکر ميکنم که بعدها وقتی از خيابونهای تهران عبور ميکنم يادم خواهد اومد که در اين سفر چه خاطراتی برام رقم خورده. اين سفر خيلی برام جالب و لذت بخش بود. يه هفته بعد از برگشتنم سفر دريائی دارم و ۲۰ روز ميرم دريا.
در اين مدت وبلاگم خاموش موند و خودم نخواستم مثل دفعات قبل سعي کنم که در روز مقرر چيزی در اون بنويسم. در واقع خواستم که يه مرخصی واقعی داشته باشم و در اين مدت به سراغ اينترنت نرم. اتفاقات جالبی هم برام افتاد. يه دوست عزيز زحمت کشيد و بجای من در يکی از وبلاگها کامنت گذاشت. دستش درد نکنه ، ولی کاش يه کم مودبانه تر کامنت می گذاشت. يه روز هم که عکسهای کشتی رو آپلود کردم ، موقع پابليش کردن سرور اينجا از کار افتاد. شب دوستان تماس گرفتند و گفتند که وبلاگت بهم ريخته. به محض پيدا کردن يه کامپيوتر درستش کردم. خبر هک شدن هليـا رو هم شنيدم و متاسف شدم که اين اتفاق براش افتاد.

فقط يه هفته وقت دارم که پرسنل رو جمع کنم و وسايل گشت رو مهيا کنم تا در ۲۰ روز درياروی با مشکلی مواجه نشيم. اينبار نمی تونم به قدر کافی از تکنسينهام استفاده کنم چون درگير پروژه ديگه ای هستند و اين به اين معناست که فشار کاری در اين گشت به مراتب بيشتر خواهد بود. ابزار کار هم برام نگرفتند و در اين زمينه هم مشکل دارم. بيشتر دوستان معتقدند که در گشتهای تحقيقاتی خيلی خوش ميگذره ولی بايد بگم اينجور نيست. همينقدر بگم که از ساعت ۶ صبح تا ۵ عصر تموم بچه ها و خودم سرپا هستيم و بايد از حدود ۱۰۰ ايستگاه نمونه برداری کنيم. بعد از اتمام کار ، تازه کار من شروع ميشه و بايد فرمها و يادداشتها رو مرتب کنم و خطاهای احتمالی را بررسی کنم. کار من دقيقا تا ساعت ۱۰ شب طول ميکشه و از اون به بعد وقت دارم که روی عرشه با خودم خلوت کنم.

اينبار مجبور شدم آخرين بـرگ رو رو کنم. اميدوارم که اينبار و از اين کانالی که پيدا کردم بتونم انتقالی بگيرم. تمام اميدم به همين کانال هست. شايد اين گشت و اين دريا آخرين سفر دريائی بشه و ديگه برای هميشه با جنوب خداحافظی کنم.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home