٭ هيچوقت به اين اندازه از قضاوت ديگران در مورد خودم متعجب نشدم. چطور بگم ، چهره و اخلاقم با شخصيت اصليم فاصله زيادی داره. به همين خاطر بيشتر اطرافيان و دوستانم من رو اونطور که بايد نمی شناسند. اين امر باعث شده که مشکلات زيادی هم بوجود بياد.
حالا چی شد که امشب اين مطالب رو بنويسم؛
يه همکاری برامون آمده که حدود يه ساله پيش ما و در ساختمان ما زندگی ميکنه. در همون روزهای اول تصورش از من اين بود که من رو با « يه من عسل» هم نميشه خورد. از شانسش اومد در بخش خودم و در کنار من شروع به کار کرد. يه ماه نگذشت که به بچه های ديگه گفت: خدا رو شکر که اين پسر يه کاره اين مملکت نيست وگرنه خدا ميدونه چه بلائی سر ما مياورد. بعد از سفر دريائی که عليرغم مخالفت من به تنهائی با کشتی «ستاره جنوب» داشت ، در مورد من گفت: اين پسر آخرش باعث ميشه که من در اداره با اون درگير بشم. بدجوری به من گير داده و از کارهای تحقيقاتی من خيلی ايراد ميگيره.
...
...
اين داستان ادامه داشت تا اينکه ماه رمضان شروع شد. تا قبل از اين ماه ، من براش يه «کافر بالفطره» بودم. چون مثل اون و ساير بچه ها نبودم. حالا هر جا ميشينی ميگه: بابا اين ديگه کيه ، تو اين ماه شده يه آدم ديگه. شرکت در مراسم شبهای قدر باعث شد که فاصله بين من و اون کمتر بشه و حالا در بين صحبتهام دارم حاليش ميکنم که: عزيز من ، اگه من بهت گير ميدم و نمی گذارم که وقتت تو اداره هرز بره فقط به خاطر خودته. نمی خوام وقتت رو الکی از دست بدی. الان بايد ياد بگيری ، فردا ديگه ديره. الان ضايع بشی بهتره تا اينکه در يه جلسه وقتی ديگران کلی روی تو و کارهات حساب ميکنن ، بفهمند که تصورشون اشتباه بوده و حسابی بزنن تو حالت.
يه روز بهم گفت که در مورد من چی فکر ميکردش.کلی از حرفهاش خنده ام گرفت. بهش گفتم: دوست عزيز ، اين فقط مشکل تو نيست. همه با من همچين مشکلی دارن. چاره ای نيست ، ديگه برای تغيير رويه خيلی دير شده ، بيخيال ، دوستانم هم بالاخره دير يا زود ميفهمند من کيم.