٭ در کمتر از ۵ دقيقه تصميم گرفتم که دو روز زودتر به مرخصی و ماموريت برم. با عجله وسايلم رو جمع کردم و اصلا فرصت نشد که متنی در وبلاگم بزارم و بگم که يه مدت نمی تونم آپديت کنم. صبح قبل از حرکت اونقدر عجله کردم که بين راه متوجه شدم موبايلم رو در خونه جا گذاشتم. خلاصه کنم که دقيقا آخرين نفری بودم که سوار هواپيما شدم.
در مهرآباد اولين هوای سرد امسال رو حس کردم. برای من که مدتهاست به آب و هوای گرم جنوب عادت کردم ، اين سرما يه کم آزار دهنده هست.
مقدمات کار نمايشگاه رو در دو روز آماده کردم و موقع نصب پوسترها و وسايل ، همکاران عزيزم نمی دونستند که چکار بايد بکنند و اين باعث شد که کلی وقتمون هدر بره. من هم بيخيال همه چيز شدم و اصراری برای نحوه چيدن ماکتها نکردم چون مطمئن بودم ترتيب اثر نمی دادند.
ديروز به اتفاق چند تا از دوستان نمايشگاه وب رو هم ديدم. نشست وبلاگ نويسهای ادبی رو هم ديدم. بارون ول کن نبود و حسابی خيس شديم. غروب به اتفاق چند تا از دوستان بسيار عزيزم تو يه کافی شاپ دور هم نشستيم و کلی حرف زديم و خنديديم. داستان اين نشست رو حتما می نويسم. الان دفتر همکارم هستم و با کيبوردی که معلوم نيست حروف فارسی اون کجاست ، با هزار مصيبت همين چند خط رو دارم می نويسم.
اميدوارم بتونم به زودی يه متن خوب اينجا بزارم. فعلا با اجازه همگی ...