٭ با اينکه روز جمعه از کنسل شدن پروازم دچار سردرگمی بودم و نمی دونستم خوشحالم يا ناراحت ، بايد اعتراف کنم امروز از اينکه ديدم پرواز انجام شد ناراحت بودم. شايد زياد ماندن در خارج از محيط کاری اين حس رو در من بوجود آورده بود. شايد هم زياد ماندنم در اينجا ديگه داره آزارم ميده. حالا دليلش هر چی که هست باشه ، من برگشتم و باز هم روز از نو و روزی از نو.
درست نيم ساعت قبل از حرکت به طرف فرودگاه به ملاقات رئيس بزرگ رفتم. کسی که برای پايان دادن به اين همه غم و غصه ، اين همه درگيری فکری و خيلی چيزهای ديگه فقط کافيه پای نامه درخواستم يه جمله دو کلمه ای بنويسه و يه امضاء بزنه. چه کنم که فقط دلم خوش شده به وعده ها و اميدواريهائی که در هر ملاقاتم به من ميدن. می دونم و سرسختانه معتقدم که هيچ کاری بی حکمت نيست و اين تاخير بيش از حد در کارم يه معنائی داره که شايد به اين زودی روشن نشه. شايد هم من اشتباه می کنم و دارم خودم رو گول ميزنم و تا حدی از فشار روحيم کم می کنم. چه ميشه کرد جز صبر. کاری که اينروزها خيلی ها برای جوونها تجويز می کنند و خودشون هم به درمان با اين نسخه اعتقاد چندانی ندارند.
يه کم حس و حال نوشتن در من گم شده و با اشاره به يه نکته جالب اين متن رو خاتمه ميدم. در هواپيما که خوشبختانه ايرباس بود با دو تا از همکارهام نشسته بوديم. از پرچمی که روی بدنه هواپيما ديدم فهميدم که اين از همون هواپيماهای اجاره ای هست که به خطوط هوائی ايران اضافه شده. مهماندار گفت که متعلق به تونس هست.
در افکارم بودم و بقول همکارم در ملکوت سير می کردم که چشمم به نوشته های روی صندلی جلوئی افتاد. اولش شک کردم که درست خوندم يا نه. صندلی بغلی رو ديدم. اونجا هم همين رو نوشته بود. تو دلم گفتم: بابا بيخيال ، يعنی چی ، مگه ممکنه؟؟؟
نوشته بود:
صدرية النجاة تحت المقعدک به همکارم گفتم: ببين ، انگاری زير مقعدت يه خبرهائی هست. اخم کرد و گفت: منظورت چيه؟ گفتم: از من می پرسی؟ من چه ميدونم ، اينجا نوشته. با ديدن اين نوشته سه نفری شروع به خنديدن کرديم. قهقهه يکی از همکاران عزيز موجب تابلو شدن رديف ۹ شد که ما بوديم و تا رسيدن به مقصد مهماندار محترم وقتی از کنارمون رد می شد به روی ما سه نفر لبخند مليحی میزد و دندونهای سفيدش رو نشون می داد.