-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

12.18.2003

٭ چند ساعت پيش از يه گروه جدا شدم که چندين سال پيش عضوی از اون بودم.
يه تيم دانشجوئی برای بازديد از منطقه و مراکز صيادی و تحقيقاتی به اينجا آمده بودند. اساتيد اونها از هم دانشگاهيهای سابق من بودند. يه روز به چند صيدگاه سر زديم. امروز هم نمايش فيلم داشتيم. الان بايد در راه برگشت باشند.
از لحظه ای که ديدمشون تا حالا فکرم حسابی مشغول شده. يه نوع اضطراب و بلاتکليفی در عمق نگاه تک تک اونها ديده می شد. بعضيها که بيشتر احساس نگرانی می کردند ، سئوال می کردند که وضعيت کار چطوره؟ ما بعد از اتمام درسمون چيکار بايد بکنيم؟
هيچ جواب خوشحال کننده ای نبود که بشه در مقابل سئوالات مکرر اونها گفت. ياد خودم افتادم که دقيقا همين حس رو زمان فارغ التحصيليم داشتم. اين دانشجوها در پايان همين ترم فارغ التحصيل می شدند و نگران آينده بودند. آينده ای که هيچ ذهنی نمی تونه تصويری ازش بسازه. نمی دونم تکليف اين همه جوون که با کلی اميد از دانشگاه خارج می شند چی ميشه. در رسانه ها اعلام ميشه که سطح سواد ايران رفته بالا و حتی با شهامت اعلام میشه که تا فلان سال بی سوادی در ايران ريشه کن خواهد شد. بايد گفت: از اينکه سطح سواد رو بالا برديد ممنونيم ، ولی يه فکری هم به حال اين باسوادها بکنين. در چند سال اخير در بيشتر شهرها يه سری دانشکده و دانشگاه مثل قارچ سر از زمين در آورده ولی اونقدر که به بالا بردن سطح سواد توجه شده به پيدا کردن و مهيا کردن جائی که اين باسوادها بعد از تحصيل در اون مشغول بشن نشده.
در يکی از روزنامه چند روز پيش با تيتر درشت نوشته شده بود:
ايران در فرار مغزها مقام اول را در جهان دارا می باشد.
خوب ديگه ، هميشه اول شدن خوب به نظر ميرسه. اين هم يه جورشه.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home