-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

1.04.2004

٭ ساعت ۷:۳۰ صبح وقتی به اداره رسيد موبايلش رو روشن کرد. صدائی شنيد که خبر از رسيدن يه SMS داشت. « وقت داری نزديکهای ظهر بهت زنگ بزنم؟ » خنده اش گرفت و با خودش گفت: مگه می خواد بره دکتر که وقت ميگيره؟!
به فرودگاه رسيد و بعد از گرفتن کارت پرواز گوشه ای نشست و جواب SMS رو نوشت. « نزديک ظهر در هواپيما هستم ولی از ساعت ۱:۳۰ به بعد به مقصد رسيده و منتظر تماست ميمونم »
...
ساعت ۴:۳۰ شده بود و شديدا مشغول نوشتن آمار و اطلاعات بود و شش دانگ حواسش رو جمع کرده بود که نکنه اشتباهی مرتکب بشه. چون جبرانش تقريبا محال بود. اصلا به فکر اين نبود که قرار بود کسی بهش زنگ بزنه. صدای موبايل بلند شد. شماره رو ديد و تازه فهميد که منتظر اين تماس بود. از اتاق رفت بيرون و رو به دريا ايستاد و خواست که علاوه بر حرف زدن کمی هم به خودش استراحت بده. مدت زيادی بود که از اين دوستش خبری بهش نرسيده بود.
۰ سلام ، خوبی؟
ـ سلام ، قربونت ، بد نيستم ، تو چطوری؟
۰ من هم خوبم ، راستی کارت چی شد؟
ـ هنوز مشخص نيست ، فعلا در حد وعده وعيد مونده و بايد ديد در آينده چی ميشه.
۰ می خوام يه مطلبی رو بهت بگم ، نه دوتا مطلب. اول کدوم رو بگم؟
ـ فرق نمی کنه ، هر کدوم رو که دوست داری.
۰ خيلی بی شعوری ، خيلی احمقی ، تو چت شده آخه ، تو اين يه ماه کجا بودی؟ دلت برام تنگ نشد؟ من مطمئنم که تو از جريان ... از من ناراحت شدی.
ـ بچه شدی؟ آخه اون چی بود که من بخوام ازت دلگير بشم. بابا سرم شلوغه ، باور کن ، هيچ مورد خاصی نيست.
۰ تو قبلا هم سرت شلوغ بود. خوب ، اشکالی نداره ، اگه نمی خوای نگو.
ـ من به چه زبانی بگم که ترافيک کاريم رفته بالا و خدائيش هيچ فرصتی برام نمونده؟
۰ ببين...
ـ جانم.
۰ جانم و زهر مار ، جانم و مرض ، ...
...
اين بحث ادامه داشت و نهايتا با گفتن « کثافت » از طرف تماس گيرنده به پايان رسيد. حالا شما حساب کنين اون بنده خدا با چه حال و روزی برگشت سرکارش و آيا حواسی براش موند که کارش رو درست انجام بده؟؟؟




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home