:وبلاگهای مورد علاقه |
1.07.2004
٭ تقـديـم بـه هـولمـز؛
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *سال گذشته همين روزها بود که وضعيت روحيم بهم ريخت و واقعا فشار شديدی رو تحمل می کردم. تموم انرژيم تموم شده و انگاری دنيا برام به آخر رسيده بود. ديگه زندگی داشت معنای خودش رو برام از دست می داد و من قدرت تمرکز و احياء مجدد روحيه از دست رفته رو نداشتم. در همين اوضاع نابسامان دوستم به کمکم اومد. دوستی که بی اغراق بگم داشتنش آرزوی هر کسی هست. دوستی که خيلی طول کشيد که بشناسمش و خيلی خوشحالم که هنوز اين رفاقت و صمميت رو با اون دارم. يه شب در وبلاگش متنی برام نوشت. حيف که الان وبلاگش رو تعطيل کرده و نمی تونم بهش لينک بدم. بنابراين متنش رو اينجا می نويسم و اون رو تقديم می کنم به دوست بسيار خوبم « هـولمــز » که الان در همون وضعيت سال گذشته من هست. دوست عزيزم هـولمـز؛ خوندن اين متن در اون شرايط برام مثل يه مسکن بود و بعد از مدتی با يادآوری خط به خط اون براحتی بر خودم مسلط شدم و تونستم خيلی زود با اون قضيه کنار بيام. می دونم که روحيه خوبی داری و اميدوارم اين متن رو از من قبول کنی و در تنهائی به خط به خط اون فکر کنی. جـای پــا خواب دیده بود در ساحل دریا و در حال قدم زدن با خدا ، روبرو در پهنه آسمان ، صحنه هائی از زندگی اش به نمایش در می آمد. متوجه شد که در هر صحنه دو جای پا در ماسه ها فرو رفته. یکی جای پای او و دیگری جای پای خدا. وقتی آخرین صحنه از زندگی اش به نمایش در آمد ، فهمید که خیلی وقتها در مسیر زندگی او ، فقط یک جای پا بود. همچنین فهمید که آن اوقات ، سخت ترین و دشوارترین لحظات زندگی او بوده است و این او را رنجاند. از خدا درباره آن پرسید: خدایا تو گفتی چنانچه تصمیم بگیرم که با تو باشم ، همیشه همراه من خواهی بود ولی من انگار فهمیدم که در بدترین شرایط زندگی ام فقط یک جای پاست. نمی فهمم چرا جائی که من بیشترین نیاز را به تو داشته ام ، مرا تنها گذاشتی. خدا پاسخ داد: فرزند عزیز و گرانقدر من ، تو را دوست دارم و هرگز تنهایت نمی گذارم ، آن زمانهائی که تو در رنج بودی ، وقتی تو فقط یک جای پا می بینی ، من تو را به دوش گرفته بودم.
|