بازی مـار و پلـه يادت ميـاد؟
همون صفحه که پر بود از مربع ، يه نقطه شروع داشت و يه نقطه پايان. همون که به اميد رسيدن به نقطه پايان مهره هامون رو در نقطه شروع ميگذاشتيم و دل به يه تاس شش وجهی می بستيم و بازی رو شروع می کرديم. تو بعضی از خونه ها نردبان بود و کلی ما رو در رسيدن به خونه آخر جلو می برد. تو بعضی از خونه های ديگه هم يه مار بود. يه مار با دهان باز و آماده برای نيش زدن ما. چقدر ناراحت می شديم وقتی مهره ما در خونه مار ميفتاد. مجبور بوديم از نو شروع کنيم.
آيا نااميد می شديم؟ آيا با يه بار يا چند بار نيش خوردن و عقب افتادن ، دست از بازی می کشيديم؟ نه ، هرگز ، اراده ما قويتر می شد که هر جور شده به خونه آخر برسيم.
پشت اين بازی به ظاهر ساده يه واقعيت نهفته است. می خواد بهمون بگه بازی ادامه داره حتی اگر در راه رسيدن به خونه آخر ده ها بار نيش بخوريم ، نبايد ميدون رو خالی کنيم.
پس...
اگه در زندگی با نيش مار مواجه شديم ، اگر در اثر اين نيش از رسيدن به هدفمون عقب افتاديم ، نبايد نااميد بشيم. باز هم بايد دل به همون تاس شش وجهی سپرد و دوباره شروع کـرد.