٭ اينروزها خبرهای خوب و بد پشت هم داره ميرسه و من مستاصل و درمانده مانده ام.
خبر تولد فرزند بهترين دوستم که سابقه رفاقت ما به بيش از بيست سال ميرسه.
ازدواج دوست و همکارم که هفت سال با هم اينجا زندگی کرديم و ساعتی پيش از مراسم اون برگشتم.
تائيد کارهای تحقيقاتيم که با ايميل از استراليا بهم رسيد ، کاری ماندگار که سالها آرزوش رو داشتم.
تلفنی که خبر از تولد دوباره داشت.
فاکسی که تموم شاديهام رو بيرنگ کرد.
نمی دونم ، شايد باز هم مهره من در آستانه ورود به خونه ای قرار گرفته که ماری در انتظارش هست. شايد هم اين فاکس ، نشانه ای هست که اثرش چند وقت ديگه معلوم ميشه.
نمی دونم ، واقعا دچار دوگانگی عجيبی شدم.
تاس رو در دستانم چرخوندم و رها کردم. هنوز داره می چرخه و معلوم نيست روی چه عددی بايسته. نمی دونم باز هم مهره من در خونه مار ميشينه يا در خونه ای که نردبان داره. هر چند که اگه باز هم در خونه مار بشينه ، من باز هم تلاش خودم رو خواهم داشت. تا آخر خط خواهم رفت. تا آخر خط ...