٭ ديروز برگشتم. با دلی غمگين و با نجوائی که هميشه در برگشت با خودم دارم. در هواپيما و در اون ارتفاع احساس ميکنم به خدا نزديکترم و دعا و درددل هام رو بهتر ميشنوه. باز هم بهش گفتم که کمکم کنه و کاری که شروع شده و کلی هم برام دردسر به همراه داشته ، زودتر به نتيجه برسونه ، در آخر هم چشمام رو بستم و از صميم قلب گفتم: آميــن.
اينبار مجبور شدم کمی زودتر برگردم. به محض رسيدن به مؤسسه ، رؤسا تماس گرفتند و گفتند: برنامه سفرت رو برای پنجشنبه تنظيم کن تا با هم به مرکز شما بريم. با اينکه حالم گرفته شد ولی چاره ای نبود و بايد زودتر برمی گشتم. چند ساعت بعد فهميدم کار از اين حرفها که شنيده بودم مهمتر بوده و همراه با ما علاوه بر عالیرتبه ترين مقامات ما ، يه مقام بلند پايه که باورش هم برام سخت بود همراه ما هست و من بايد به محض رسيدن خودم رو برای ارائه يه گزارش آماده کنم. کاری که به خاطر اون برای امسال به عنوان پژهشگر نمونه انتخاب شدم. ارائه گزارش در حضور چنين مقامی برام واقعا سخت بود ، ولی خدا رو شکر بخوبی انجام شد و غروب ديروز طی مراسمی لوح تقدير و جايزه پژوهشگر نمونه رو از دستان ايشان دريافت کردم. بعلاوه رئيس مؤسسه هم لبخند رضايتی گوشه لبهاش بود و تحسين آميز نگاهم می کرد. بعد هم از معاونش شنيدم که اون مقام بلند پايه از اين گزارش بسيار خشنود شده و در واقع هدف اين سفر که گرفتن امکانات بيشتر برای کل مؤسسه ما بود ، برآورده شد.
برای اولين بار در طول اين مدت که براشون کار می کنم ، طعم تقدير و ارزش گذاشتن به تحقيقات ديگران رو چشيدم. يه انرژی مضاعف گرفتم. کار تحقيقاتی من شايد چندان هم بزرگ نبود و اگر امکانات بيشتری داشتم شايد به مراتب بهتر انجام می شد ولی من رو به اين فکر برد که در خارج به کارهای خيلی کوچکتر از اين چقدر توجه ميکنند و اون کارشناس چه انگيزه قوی و روحيه خوبی برای بهتر کردن کارهاش پيدا ميکنه.
اتفاقات سفرم و ملاقات با دوستان خوبم هم باشه برای بعد. واقعا اين چند روز و ملاقات با دوستان برام لذت بخش بود و از ديدنشون خيلی خوشحال شدم.