:وبلاگهای مورد علاقه |
1.25.2004
٭ در غروب يکی از روزهای خسته کننده از بحث و جلسات متعدد ، هولمز رو ديدم. بالاخره بعد از کلی چت کردن و تماس تلفنی فرصتی پيش اومده بود که همديگه رو ببينيم. مثل هميشه خيابونها شلوغ و رسيدن به محل ملاقات با کلی مکافات همراه بود.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *... کافی شاپ « کافی استار » ، با دکوری بسيار زيبا و جائی دنج برای صحبت کردن. در کنار ميزی دو نفره که دنيائی خاطره برای اون داشت نشستيم و در محيطی بسيار صميمی با هم ساعتی رو گذرونديم. واقعا جای يکی ديگه از دوستامون خالی بود. همونی که در ملاقات قبلی همراهمون بود ، همونی که برای اولين اشکهاش رو ديدم و بارها خواستم در مورد اشکهاش مطلبی بنويسم ولی وقايعی که اتفاق افتاد موجب شد صرفنظر کنم. با اينکه خيلی دلم می خواست بيشتر در کنار دوستم باشم ولی گرفتاری کاری مانع شد و مجبور شدم از هولمز جدا بشم و به سراغ همکارانم که از مراکز ديگه اومده بودند برم. يه روز ديگه يکی از دوستان رو ديدم که مثل هميشه خنده گوشه لبهاش بود. با همون آرايش هميشگی و چهره ای خندان که با کوچکترين شوخی از خنده ريسه ميرفت. کمی نگرانش شدم از شرايطی که داره و اميدوارم بتونه با شرايط جديدش کنار بياد. بالاخره اين راهی هست که بايد يه روزی طی می کرد و چه بهتر الان که اون رو شروع کرده تا آخرش ادامه بده و خودش رو محک بزنه. و اما آخرين روز واقعا جالب بود. شب قبل قرارها گذاشته شد و متاسفانه نتونستم قبل از حرکت تماس بگيرم و بگم که دارم ميام. بعد از کلی دوندگی در اون ساعت روز که همه ادارات تعطيل میشند و ترافيک وحشتناکی در بيشتر خيابونها ديده ميشه به سر قرار رسيدم و با کمال شگفتی متوجه شدم دوست عزيزم ۱۰ دقيقه قبل رفته دنبال کارش. اينجا بود که اگه کارد بهم ميزدند خونم در نميومد. شانس من بود ديگه و کاريش نمی شد کرد. در اين بين کرونـا تونسته بود در بين اون برنامه فشرده ای که داشت يه وقت آزاد پيدا کنه و بعد از مدتها همديگه رو ببينيم. در اين ديدار وقتی بحث مشکلات من پيش کشيده شد حرفی زد که هنوز هم دارم بهش فکر می کنم و ميبينم که کاملا درست هست. واقعا تحسينش ميکنم بخاطر چنين نگرش نکته بينانه و خوبی که از وقايع روزمره داره. اينها همش وقايع خوب اين سفر بود و ترجيح ميدم که فقط خوبها رو بنويسم ، وقايع ناگوار رو برای خودم نگه می دارم. اينجوری بهتره. راستی دلم هوای دريا کرده و بدجوری دلتنگ شبهای مهتابی و صدای موزون و آرامش بخش امواج دريا هستم. خدا کنه تا آخر هفته همه چيز هماهنگ بشه و يه سفر ۱۲ روزه به دريا داشته باشم و کمی با خودم خلوت کنم. شديدا به اين خلوت نياز دارم.
|