٭ ـ همکارت مقاله ای رو که يه ساله نياز داری ، بهت نمی ده و وانمود ميکنه که نداره. يه روز از روی حواس پرتی اون مقاله رو بهت نشون ميده. حالت گرفته ميشه ولی بيخيال ميشی و چيزی نمیگی.
ـ بی تابی و برای رسيدن يه سری کتاب و کليد شناسائی که شديدا نياز داری ، لحظه شماری ميکنی و با خودت ميگی: دم اين کارشناس گرم که اينقدر به کارت اهميت داده و با DHL که خيلی هم گرونه می خواد برات کلی رفرنس بفرسته. شب که ايميلش رو می خونی ميبينی نوشته: متاسفانه اين سرويس پستی از کشور ما برای کشور شما ممنوع شده. باز هم حالت گرفته ميشه ولی باز هم ميگی بيخيال.
ـ با ماموريتت مخالفت ميشه ، چون حسابی زير آبت رو زدن. چرا؟ چون بقيه رو بردی زير سئوال. حالا مجبوری چهار روز تعطيلی رو بشينی خونه و نمی تونی از فرصت استفاده کنی و يه سر به خانواده بزنی. ميگی بيخيال ، ميشينم مقاله هام رو می نويسم.
ـ به اين اميد بودی که آخر سال وضع مالی اداره خوب بشه و بتونی اون چک رو که يه مقدار درشته ، پاس کنی. خبر ميارن که فعلا از پول خبری نيست و شايد بيفته برای سال آينده. ميگی بيخيال ، از يکی قرض ميگيرم و چک رو پاس ميکنم.
ـ شديدا مشغول کار هستی و تازه داری به نتيجه مطلوب در آناليز داده ها ميرسی. يه مجله ميزارن رو ميزت. موقع چای خوردن مجله رو ورق ميزنی. ميبينی مقاله ای که به دوستت داده بودی تا از تهران برای مجله پستش کنه ، چاپ شده. خيلی خوشحال ميشی ولی پايان مقاله بجای اسم تو ، اسم همون همکارت نوشته شده. اينجا می خوای باز هم بيخيال بشی ، ولی ديگه کارد به استخوونت رسيده. صبر ميکنی عصبانيتت کم بشه تا وقتی می خوای بهش زنگ بزنی کار به « فحش » نکشه. دو روز گذشته ، ولی هنوز تماس نگرفتی چون هنوز هم بدجوری کفری هستی.
فکر ميکنين بازده کاری يه همچين آدمی با اين رويدادهای باحال در يه هفته گذشته چقدر ميتونه باشه؟ ديگه رمقی برای ادامه کار براش ميمونه؟