٭ يک ساعت و نيم يه ريز داشتم حرف می زدم. مثل تشنه ای بودم که وقتی به آب گوارا ميرسه می خواد خودش رو خفه کنه. مدتها بود که منتظر فرصتی بودم که بتونم اينقدر راحت حرف بزنم. شايد در طول سال بشه يکی دوبار همچين فرصتی پيدا کنم.
طرف صحبتم استادم بود. يکی از اساتيد دانشگاهم که من هر چی دارم از اوست. اگه ايشون نبود من الان اينجا نبودم و همون ترم اول انصراف داده بودم. با اينکه از علوم پايه بسيار خوشم ميومد ولی اصلا تصور قبول شدن در رشته زيست شناسی رو نداشتم. درست در روزهای آخر ترم يک بود که موضوع انصراف رو با دانشکده مطرح کرده بودم. اين استاد گرانقدر از دانشکده ديگه ميومد و يه درس چهار واحدی رو تدريس می کرد. بقدری با شخصيت و متين هست که هر کسی رو جذب خودش ميکنه. اين موضوع رو مطرح کردم و قرار شد فردا با هم بيشتر صحبت کنيم. نمی دونم چه جادوئی در کلامش بود که از اونروز تا بحال مريدش شدم. اصول اوليه رو بخوبی يادم داد و من علاوه بر علمی که در اختيارم گذاشت از بسياری از اخلاق و رفتارش الگو برداری کردم.
از خوبيهاش هر چی بگم کمه و در قالب کلمات نميشه بيانش کرد. تا عمر دارم مديونشم و از خدا تندرستی و سلامت براش می خوام. امشب خيلی دوستانه يه اعتراف کردم و گفتم:
دکتر جان می خوام يه اعترافی بکنم ، برای خودم متاسفم که در زمانی که می تونستم بيشترين بهره رو از شما ببرم ، چنان گرم بازيگوشيهام بودم که فرصت رو غنيمت ندونستم. ولی خدا رو شکر می کنم که هنوز شاگردتون هستم و می تونم از راهنمائيهاتون استفاده کنم.
مثل هميشه فقط خنديد. معنای اين خنده رو با تموم وجودم فهميدم و بيشتر برای خودم متاسف شدم. در مورد کارهام صحبت کردم و مسائلی که مدتی فکرم رو مشغول کرده رو گفتم. با مهربونی گوش کرد و جوابم رو داد. احساس ميکنم يه انرژی مضاعف گرفتم. احساس ميکنم حالا می تونم کارهام رو بخوبی در راستای صحيحش قرار بدم و يه برنامه ريزی خوب براشون داشته باشم. احساس ميکنم همون کاپيتان نموی سالهای دانشجوئيم شدم.
از خدا می خوام اين چنين افرادی رو که باعث دلگرمی ما جوونها و تازه کارها ميشن در پناه خودش در سلامت نگهداره. وجود چنين افرادی باعث ميشه که يه کم به اين اوضاع اميدوار بشم و بگم هنوز هم هستند کسانی که ميشه بهشون اعتماد کرد. ميشه دل به کمکش بست و ميشه در کنار اونها به آرزوها رسيد. وقتی گوشی تلفن رو گذاشتم در دل و از صميم قلب گفتم: استاد عزيزم دوستت دارم.