باز هم چند روز تعطيلی کسل کننده داری. اصلا حوصله انجام هيچ کاری رو نداری. با همکارانت تماس ميگيری و ميبينی همه برنامه ريزی کردن که اين چند روز تعطيلی رو به مسافرت برن. ولی تو چی؟ باز هم بايد بشينی خونه و جائی رو نداری که بری.
يه نگاه به ليست روی ديوار کنار ميز کامپيوترت ميندازی. وای خدای من ، کی ميشه که اين ليست همش خط قرمز بخوره و ببينی که همه کارهات تموم شده. تو دلت ميگی قطعا هيچوقت همچين روزی رو نميبينی ، چون هميشه کاری برای انجام دادن داری.
همه چی رو آماده ميکنی که نوشتن گزارش رو شروع کنی. ميدونی که يه ماراتن به تمام معنا هست. جالبه که واسه يه گشت ۱۷ روزه دريائی بايد حدود ۱۲۰ صفحه گزارش آماده کنی. خودکار تو دستته ، نگات به جداول و نمودارهاست ولی حواست يه جای ديگه. نميشه ، تمرکز لازم رو نداری. يه چای و يه سيگار پشتش. باز هم سعی ميکنی که بنويسی ، ولی نميشه. تجربه نشون داده در چنين مواقعی کيفيت کار بدجوری افت ميکنه. ميز رو به حال خودش رها ميکنی ، لباس ميپوشی ، سوار موتور ميشی. دنده يک ، دو ، سه و چهار. با سرعتی وحشتناک ميری طرف دريا. خوشبختانه خلوته. يه گوشه دنج پيدا ميکنی و رو ماسه های نرم ميشينی.
...
شب به استادت زنگ ميزنی در مورد يه مشکل کاری مشورت ميکنی. کلی خوشحال ميشه وقتی براش تعريف ميکنی که کارهات رو تا کجا پيش بردی. کلی روحيه ميگيری ولی باز هم خودکار تو دستت خشکيده و توان نوشتن نداری.
...
ميری سراغ اينترنت ، وبلاگت رو ميبينی ، وبلاگ دوستانت رو می خونی. ميری سرچ کنی برای يه موضوع که قرار شده براش يه طرح بنويسی. از شانست بعد از دو ساعت تلاش هيچی گير نمياری. به خودت ميگی باز هم بايد دست به دامن کارشناسهای استراليا بشی که تا بحال هر چی خواستی مضايقه نکردند.
...
خوابت نميبره. دنبال دليل خرابی اوضاع و احوالت ميگردی. وقايع اخير رو مرور ميکنی. بله ، خودشه و شکی هم نيست. باز هم يه دوره بحرانی رو پيش رو داری و چاره ای هم غير از صبر نداری. ديگه اونقدر اين دوره ها رو پشت سر گذاشتی که بايد از عهده اون بر بيائی. فقط خدا رو شکر ميکنی که تاريخ مصرفت به پايان نرسيده و هنوز توانی برات مونده. هر چند کم.