٭ بعد از ۱۲ روز بازگشتم به جائی که بهتر است بگويم گورستان فرصتها و آرزوهايم شده است.
بی آنکه نصيبی از هوای لطيف ارديبهشت ماه شمال داشته باشم.
بی آنکه از عطر شکوفه های درختان نارنج در کوچه پس کوچه های زادگاهم سرمست شوم.
بی آنکه زير باران خيس شوم.
بی آنکه يگانه ...
بازگشتم و در مسيرم يک به يک ، گورهای آرزوهايم را ديدم و بر آرزوهايم لبخند زدم. لبخندی تلخ که از هزار گريه بدتر است. شايد گناهی مرتکب شده ام که سزايش اينست که شاهد مرگ آرزوهايم باشم.
خدايا ، می دانم که در پس اين همه مرارت و سختی ، حکمتی نهفته است ، فقط اميدوارم آخرين آرزويم را از من نگيری که تنها دليل بودنم است. خدايا ، تنها آرزويم را برايم نگهدار.
وقتی با تمام وجودت چيزی را می خواهی
وقتی هنگام نماز با تمام سلولهای بدنت خدا را صدا ميزنی و در يک خلسه گذرا ، ذهنت را به روی خدا می گشائی و بی اختيار مکنونات قلبيت را بر زبان می آوری
و ميبينی که بين تو و آن خواسته فاصله هاست ، بدان و آگاه باش که هنوز سزاوار آن خواسته نيستی. پس بکوش تا لايق آن موهبت الهی شوی.
بکوش ، بکوش ، بکوش ...
پ.ن: بعد از تغييرات جديد بلاگر ، برای کامنت گذاشتن دچار مشکل شدم. اميدوارم بزودی اين مشکل برطرف بشه.