٭ در ويترين شيشه ای کلکسيون مشکلاتم ، که با دقت خاصی تموم اونها رو چيده بودم فقط يک جای خالی مونده بود که اين هم امشب پر شد. چقدر قشنگ و در عين حال نفرت انگيز شده. کاش می شد جای اونها رو با چيزهای خوب عوض کرد ولی افسوس که اين جابجائی زمان زيادی می بره و به اين زوديها عملی نميشه. نمی دونم در آينده و روزی که به اين ويترين نگاه می کنم آيا همه چيز عوض شده يا باز هم اثرات دکور حال حاضر رو بايد ببينم و تحمل کنم. شايد هم بايد به اون گور کن هميشه آماده که کاری جز دفن کردن خواسته هام بلد نيست ، بگم دست بکار بشه و يه گور جديد بکنه و آماده باشه تا در آينده ای نه چندان دور يه خواسته ديگه رو هم برام دفن کنه. يادم باشه هر وقت سر مزار اين خواسته رفتم حتما
گل نرگس با خودم ببرم.
تمام متدها و کارهائی رو که قبلا انجام می دادم تا کمی از فشار عصبیم کم بشه ، دارم انجام می دم ولی گويا ديگه اين روشها هم خاصيت خودشون رو از دست دادند. موندم چکار کنم و اينجاست که بايد اعتراف کنم کم آوردم و ديگه توان مبارزه با اونها رو ندارم. نمی دونم چی پيش مياد. فعلا که همچنان با سرعتی باور نکردنی در جريان اين رود خروشان که معلوم نيست مقصدش کجاست در حرکتم. سر راهم هيچ چيز نيست که به اون دل ببندم تا بتونم لااقل خودم رو نگهدارم و بيش از اين دستخوش اين جريان بی رحم نباشم. ديگه اون جملات دلگرم کننده هم رنگ و بوئی برام نداره. بله ، بايد داد بزنم که به
نقطه صفر رسيدم. فردا کنار دريا و هنگام غروب حتما اينکار رو ميکنم. هنوز لذت تنهائی و راز و نياز با آفريدگارم در عصر يک روز جمعه ، در پستوی ذهنم مونده. واقعا که لذايذ چقدر گذرا هستند و مصائب چقدر موندگار.
يه نصيحت دوستانه:
سعی کنين در حرفهائی که به ديگران می زنين يه کم محتاط باشين و رد پائی نگذارين که براحتی همه چيز لو بره. من هم داشتم بقول خودم محتاطانه عمل می کردم ولی جالبه که حساب همه جا رو می کردم مگر اين قسمت قضيه که يک ميانبر دوستانه ، کاسه کوزه کاپيتان نموی بخت برگشته رو بريزه بهم.
پ.ن: می دونم که يکسری از دوستان با خوندن اين متن يا دست به کيبورد ميشند و برام ايميل ميزنن که کاپيتان هنوز زنده ای؟؟؟ يا به محض خوندن اون زنگ ميزنن که بابا تو چه مرگت شده؟؟؟
از همين الان بگم که هيچ جوابی ندارم ، پس اين زحمت رو به خودتون ندين ، نمی خوام در اين مورد هيچ حرفی بزنم.