-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

6.27.2004

٭ تـا آغــاز پـائيــز ...

* سلام مجيد ، چطوری؟
- سلام ، رسيدن بخير ، خوبی؟
* خوب که چه عرض کنم ، دارم ميام خونه ، فقط بگو موتور خونه هست يا نه؟
- آره ، هست.
* بسيار خوب فعلا خداحافظ.

چه هوای گرمی بود و چقدر هم آزار دهنده ، به محض رسيدن به خونه ، تو اون هوای گرم و نفس گير ، زود لباس عوض کردم و زدم از خونه بيرون. مقصد هم ناگفته پيداست که کجا بود. ساعت ۲:۳۰ ، حتی يه نفر هم کنار دريا نبود ، رفتم اونجا و زير آفتاب سوزان ، خيس عرق ، نيم ساعتی رو در گوشه دنج هميشگيم نشستم. بدجور دلتنگ دريا بودم ، شايد بقول يکی از دوستان من بدون دريا ميميرم. دريا مثل هميشه خروشان بود و موجهاش با شدت به صخره ها می خوردند. چيزی نگذشت که شيشه عينکم پر شد از قطرات ريز آب دريا. ماجراهای چند روز اخير رو مرور کردم ، انگشتم بی اختيار روی ماسه های نمناک و تب دار ساحل اسمی رو نقش کردند. به دريا نگاه کردم و گفتم کلی حرف برات دارم ، حالا برگشتم و از اين به بعد هميشه غروبها ميام پيشت. بعد هم ...

در دنيای جانوران و حتی گياهان دوره هائی ديده ميشه که در طی اون علائم حياتی موقتا از بين ميره و اصطلاحا دوره کمون شروع ميشه که در نتيجه بهم خوردن تعادل اکولوژيکی محيط در جهت نامساعد کردن شرايط زيستی برای ادامه حيات اون موجود هست. نمونه اين دوره که همه واقف هستيم خواب زمستانی برخی از جانوران هست که در طی اين خواب نسبتا طولانی هيچ تغذيه ای انجام نميشه و بدن از ذخاير چربی خودش استفاده ميکنه و جالبه که ضربان قلب خيلی کند ميشه. اين جانوران تنها برای دفع مواد زائد بيدار شده و مجددا بخواب ميرند.
در تک ياخته ای ها و موجودات پرسلولی که آز نظر تکاملی پست بحساب ميان وضعيت جالبتره. در اطراف بدن يه غشاء غير قابل نفوذ و بسيار مقاوم بوجود مياد ، سيتوپلاسم ، هسته و ساير ارگانلهای سلولی تا حد قابل ملاحظه ای آب خودشون رو از دست ميدن و تحليل ميرند. اين غشاء تا زمانی که شرايط محيطی مناسب نشه همچنان باقی می مونه و تنها در شرايط بسيار وخيم محيطی ، اين غشاء از بين ميره و عملا اون موجود ميميره.

حالا هدفم از نوشتن اين موضوع چيه؟؟؟!!
دوستان خوبم ، بيش از يک سال و نيم در کنارتون بودم و درد دلهام رو اينجا نوشتم و شما هم با نظرات بسيار خوبتون تسلای خاطرم شدين و از بسياری از نظرات شما استفاده کردم و در حل برخی از مشکلات کمکم کردند.
من هم می خوام بخواب برم ، من هم می خوام اون غشاء غير قابل نفوذ رو در اطرافم بسازم و مدتی به خودم فکر کنم. مدتی رو به دور از هياهو و تاثير پذيری از اطرافيان ، تنها و تنها به خودم فکر کنم. اين که چی بودم و چی شدم ، چی می خواستم و الان چی دارم ، يه ارتباط منطقی بين حوادثی که سلسله وار از آغاز سال ۸۳ برام پيش اومده پيدا کنم. می خوام مثل کاپيتان نموی جزيره اسرار آميز ، مدتی از همه چيز دور باشم.
بارها از دوستان شنيدم که قصد حذف کردن وبلاگشون رو داشتند و من هم هميشه گفتم که اين کار اشتباه است و اين وبلاگ قسمتی از زندگی روزمره ما رو در خودش ثبت کرده و حيفه که از بين بره. بنابراين خودم هم قصد حذف کردن اين وبلاگ رو ندارم. فقط يه تعطيلی موقت هست که احتمالا تا آغاز پائيز طول ميکشه.
نمی دونم طی اين مدت چه حوادث و اتفاقات ديگه ای انتظارم رو می کشند ، می دونم که مخالف جريان رودخونه روزگار نميشه شنا کرد ، تنها خودمون رو مدتی نگه می داريم و در مقابل اين جريان مقاومت ميکنيم و بالاخره مقاومتون تموم ميشه و ناگزير با اين جريان تا آخر مسير رو خواهيم رفت.
دلايل زيادی برای اين کار دارم که ساده ترينش دو سفر دريائی تا پايان تابستان هست که حداقل يه ماه طول ميکشه ، ضمنا شرکت در همايشهای مختلف رو هم دارم که عملا وقتی برای پرداختن به وبلاگم پيدا نمی کنم.
چهارشنبه ۱۰ تيرماه اولين سفر دريائيم رو ميرم. مطمئن باشين که مثل هميشه به ياد همه شماها هستم و راس ساعت ۱۱ هر شب ، روی عرشه کشتی ، به يادتون خواهم بود.

« به اميد ديدار مجدد در آغاز پائيز »



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

6.09.2004

٭ تا بحال شده خودتون رو گم کرده باشين؟ نه ، منظورم مغرور شدن نيست. منظورم اينه که در برخورد با فرد يا افرادی اونقدر گيج شده باشين که خودتون رو گم کنيد.
فکرش رو نمی کردم که اين اتفاق برام افتاده باشه ولی اينطور شده و در برخورد با يکی از دوستانم واقعا خودم رو گم کردم. من معتقدم تا تضاد بين افراد پيش نياد ، تا اختلاف نظرها بروز نکنن هيچوقت طرفين نمی تونن به شناخت لازم نسبت بهم دست پيدا کنن. مهم نحوه برخورد با اين تضادهاست. چه بهتر که اين برخوردها پيش بياد و طرفين بشينن و در موردش صحبت کنن. نه اينکه موقتا ازش بگذرند و يه پياله به کاسه صبرشون اضافه کنن. بالاخره اين کاسه صبر يه روز لبريز ميشه و ديگه نميشه جبرانش کرد. کار به جائی ميرسه که در بيان هر حرفی و در بروز هر رفتاری فرد دچار شبهه ميشه که نکنه اين حرفم يا اين عمل من باعث رنجش دوستم بشه. طبق معمول وقتی با اين ذهنيت بخوای برخوردی داشته باشی ناگزير در قالبی قرار ميگيره که دلخواه خودت نيست و به احتمال خيلی زياد مرتکب اشتباه ميشی و ناخواسته موجب رنجش دوستت ميشی. ميگردی دنبال مقصر ، مقصر يک نفر نيست ، هر دو طرف قضيه مقصرند و هر کدوم به اندازه خودشون سهمی در شکل گيری اين وضعيت دارند.

پيش قراول اولين حادثه که منتظرش بودم ديروز بهم رسيد و حاصل اون زمان نامعلوم بازگشتم به محل کارمه. خيلی غير منتظره بود ولی چاره ای نيست ، اميدوارم به خير و خوشی تموم بشه. می دونم که حوادث ديگه ای هم در انتظارم هستند ، خدا بقيه رو بخير بگذرونه.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

6.07.2004

٭ امروز شايد بهترين روز در سال جديد برام بود. صبح پشت ميزم نشستم و به بحث ديشب فکر کردم. هرکاری کردم نتونستم تمرکز پيدا کنم تا يه جمع بندی کلی ازش داشته باشم. چند ورق کاغذ رو سياه کردم ولی ديدم شيوائی نداره و سپردمشون به سطل زباله. رفتم سراغ کامپيوتر و کار روی يکی از گزارشات نيمه تموم رو شروع کردم. قالب بندی نمودارها و جداول ، فهرست نويسی و ترازبندی پاراگرافها ، تا ظهر وقتم رو حسابی پر کرد. ديدم ديگه کشش ندارم که ادامه بدم. رفتم اتاق يکی از همکاران و تا ساعت ۳ يه بحث دو نفره واقعا جالب رو با هم داشتيم. در اين بين نکاتی برام روشن شد که ايکاش قبلا فهميده بودم. ايکاش زودتر اين بحثها بين ما می شد. همونجا نيت کردم که حتما يه سر برم به زيارتش. حتی اگه شده برای يه روز و حتی اگه شدم به اقوامم سر نزنم.
يادمه ماه رمضان دو سال پيش هم به زيارتش رفتم. هيچوقت حرم رو اينقدر خلوت نديده بودم. فکر کنم برای اولين بار بود که راحت تونستم به ضريح اون حضرت برسم. به نيابت چند تن از دوستان چند رکعت خوندم. امروز هم يکدفعه احساس کردم که بايد اينبار هر طور شده برم ، انگار يه حسی بهم القاء شده بود ، تفسير اون لحظه واقعا برام سخته.

بعد از نوشتن چند ايميل و ارسال اونها ، غروب رو طبق معمول کنار دريا بودم و باهاش يه خداحافظی ۱۲ روزه کردم. در اين مدت غروبها رو کجا می تونم باشم؟ کجا بهتر از ساحل؟ می دونم که دلم برای گوشه دنج خلوتگاهم در اين مدت حسابی تنگ ميشه. بعد هم بازار و ديدن دوستان و خريد و ...

مثل هميشه شب سفر کارها رو هم انباشته ميشه و جمع کردن وسايل ميرسه به ساعت دوازده شب. برق منطقه هم بازيش گرفته بود و چند بار قطعی برق داشتيم. حالا هم دارم به موزيک مورد علاقه ام KOKORO از Kitaro گوش ميدم و آخرين پست قبل از سفرم رو می نويسم.

نمی دونم چه اتفاقی داره ميفته ، چی داره ميشه ، مطمئنم که بايد منتظر يه سری وقايع باشم ، حالا چه مطلوب و چه نامطلوب ، فقط دعا ميکنم طاقتش رو داشته باشم. از صبح امروز يه حس عجيبی دارم ، کاملا هم گيج شدم ، خدايا ، راضيم به رضای تو.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

6.06.2004

٭ سفرم کاملا منتفی شد و به اجبار برای جلسه ای دو ساعته فرستاده ميشم. اصلا هم حوصله اين جلسات رو ندارم. همش حرفهای تکراری ، ديدن اسلايدهای پر زرق و برق و در نهايت نوشتن يک دستورالعمل که کلی پول و امکانات به مراکز سرازير ميکنه و نصيب ما هم فقط اضافه شدن کار و گرفتاری هست. در نهايت هم همه چيز رو آماده تحويل مديران ميديم و اونا هم کتابخونه ها رو با اين گزارشات مزين ميکنند.

يه مرخصی کوچولو هم ميرم تا شايد بتونم از شر اين کليه درد راحت بشم. بدجوری داره اذيتم ميکنه و الان بيش از يه هفته هست که هر شب برام لالائی می خونه ولی من خوابم نميبره و ميرم تو حياط قدم ميزنم و براش قصه ميگم.

هم اتاقيم منتقل شد به يه جای ديگه تو جنوب. ديشب بهش گفتم: از چاله در اومدی افتادی تو چاه. دلم برای خروپفش وقتی پای نت بيدار بودم ، تنگ شده. امروز وقتی برگشتم و اتاق رو خلوت و ساکت ديدم ، دلم بدجوری گرفت. هم زبون بوديم و وقتی اينجا بود با زبون زادگاه خودمون صحبت می کرديم و کمی از احساس غربتم کم ميکرد.

Wallpaper رو هم امشب بعد از دو ماه عوض کردم. الان يه منظره از غروب درياست ، با چند قايق که تو ساحل رو ماسه ها منتظر قايقران های آفتاب سوخته با پوست برنزه شده و دستهای پينه بسته هستند که برند تو دل موجها و احساس کنند که هنوز هم زندگی جريان داره و هنوز هم ميشه زندگی کرد ، هنوز هم ميشه غروب خورشيد رو ديد ، هنوز هم ميشه غرق شد در افکاری که حد و مرزی نمی شناسند ، هنوز هم ميشه دلبست و دل کند ، هنوز هم ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

6.04.2004

٭ امروز طلوع ماه رو ديدم.
در گوشه دنجی در ساحل که در ماه اخير خلوتگاه من شده ، جائيکه ماسه ها و صخره های اون محرم اسرارم و درد دلهام شدند ، نظاره گر طلوع ماه بودم. قرص ماه کامل شد و خرداد هم به نيمه رسيد. دريا به قول خودش وفادار موند و کشتی الان در راه اسکله هست. چند روز اينجا ميمونه و بعد از گرفتن سوخت و آذوقه به دريا برميگرده.
نگاه پر حسرتم به افق بود و صدای موجها که با شدت به صخره ها می خوردند را با تمام وجودم می شنيدم. حسرتم به اين خاطره که احتمالا سفر دريائيم انجام نميشه. اين درد کليه لعنتی همه برنامه هام رو بهم ريخت. اگه نتونم اينبار به دريا برم بايد تا شهريور ماه صبر کنم تا پروژه خودم شروع بشه. با اينکه شديدا نياز به مرخصی و پيگيری يه سری کارهای اداريم در تهران دارم ، ولی همه چيز رو بخاطر تنها بودن و اين سفر دريائيم زير پا گذاشتم. اميدوارم بتونم برم ، ديگه هيچ چيز برام اهميتی نداره ، حتی پروژه ها و گزارشاتم که همه رو نيمه تموم رها کردم.
حتی ...
حتی ...
حتی ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

6.01.2004

٭

« Gammarus »

اون آبـزی کـوچـولـو که باعث قلقلک کف پاهام شده بود ، چيـزی نبود جز يه نوع سخت پوسـت به اسم « گاماروس » که به ميگوی آب شيرين هم معروفه. کسانی که در خونه آکواريوم دارند ، با نمونه های خشک شده اون آشنا هستند که در فروشگاه های وسايل آکواريوم در بسته بنديهای نه چندان مناسب بعنوان غذای ماهيان آکواريومی فروخته می شند. يادمه من هم که قديما آکواريوم داشتم ، گاهی از اين موجود برای تغذيه ماهيها استفاده می کردم.
نکته جالب در مورد گاماروس اينجاست که از اون بعنوان يک شاخص برای سنجش آلودگی اکوسيستمهای آبی هم استفاده ميشه. به اين ترتيب که اونها رو صيد می کنند و در آزمايشگاه بعد از طی شدن مراحل مختلف ، معرفهای مختلفی رو بهشون می زنند و آلودگيها رو می سنجند.
در زمان دانشجوئيم دو نفر از دوستان نزديکم ، روی شناسائـی و پراکنـش اونهـا در سراسر دريـای خـزر کار می کردند و يکی از اونها هنوز هم داره به مطالعه خودش ادامه ميده و تا بحال تونسته چندين گونه رو برای اولين بار در ايران معرفی کنه. الان ما با هم همکاريم با اين تفاوت که اون در شمال هست و من در جنوب.
از گاماروس يه خاطره دارم که هيچوقت يادم نميره. يادمه يه روز به يکی از آبگيرهای اطراف دانشگاه رفته بوديم تا از بنتوزها نمونه برداری کنيم (گاماروس يک نوع بنتوز بحساب مياد). وقتی برگشتم دانشگاه به استادم « دکتر ک » گفتم: دکتر امروز ما تونستيم گاماروس هم بگيريم. نگام کرد و گفت: مطمئنی گاماروس هست؟ شک کردم و گفتم: مطمئن نيستم ولی خيلی شباهت داره به گاماروس ، خوب بهتره بگم گاماريده (خانواده گاماروس). باز هم پرسيد: مطمئنی گاماريده هست؟ باز شک کردم ، با ترديد به « دکتر ک » نگاه کردم و گفتم: پس بهتره بگم « آمفی پود (راسته ناجور پايان) ». گفت: دقيقا درسته ، تا موقعی که مطمئن نيستی زود اسم نمونه رو نگو ، در آينده وقتی وارد يک انستيتو تحقيقاتی ميشی ، افراد عامی که بهت مراجعه می کنند به حرفت و نظرت استناد می کنند و يک اشتباه تو می تونه هم سابقه کاريت رو خراب کنه و هم اعتماد اونها رو از سيستم تحقيقاتی ضعيف کنه. پس يادت بمونه که هيچوقت تا در آزمايشگاه و با منابع مختلف چک نکردی ، زود اظهار نظر نکنی.
اين داستان هنوز هم بخاطرم هست و هميشه وقتی پای شناسائی و اظهار نظر در مورد اسامی ماهيان يا ساير جانوران پيش کشيده ميشه با احتياط در موردشون صحبت ميکنم.

مطلب کوتاهی در مورد گاماروس آماده کردم که می تونين در اينجـا اون رو ببينين. نوشتن مطالب بيشتر در مورد اون يه کم تخصصی بود و استفاده عمومی نداشت و ديگه اون نوشته رو طولانيش نکردم. اميدوارم خوشتون بياد و مفيد باشه.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home