-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

6.06.2004

٭ سفرم کاملا منتفی شد و به اجبار برای جلسه ای دو ساعته فرستاده ميشم. اصلا هم حوصله اين جلسات رو ندارم. همش حرفهای تکراری ، ديدن اسلايدهای پر زرق و برق و در نهايت نوشتن يک دستورالعمل که کلی پول و امکانات به مراکز سرازير ميکنه و نصيب ما هم فقط اضافه شدن کار و گرفتاری هست. در نهايت هم همه چيز رو آماده تحويل مديران ميديم و اونا هم کتابخونه ها رو با اين گزارشات مزين ميکنند.

يه مرخصی کوچولو هم ميرم تا شايد بتونم از شر اين کليه درد راحت بشم. بدجوری داره اذيتم ميکنه و الان بيش از يه هفته هست که هر شب برام لالائی می خونه ولی من خوابم نميبره و ميرم تو حياط قدم ميزنم و براش قصه ميگم.

هم اتاقيم منتقل شد به يه جای ديگه تو جنوب. ديشب بهش گفتم: از چاله در اومدی افتادی تو چاه. دلم برای خروپفش وقتی پای نت بيدار بودم ، تنگ شده. امروز وقتی برگشتم و اتاق رو خلوت و ساکت ديدم ، دلم بدجوری گرفت. هم زبون بوديم و وقتی اينجا بود با زبون زادگاه خودمون صحبت می کرديم و کمی از احساس غربتم کم ميکرد.

Wallpaper رو هم امشب بعد از دو ماه عوض کردم. الان يه منظره از غروب درياست ، با چند قايق که تو ساحل رو ماسه ها منتظر قايقران های آفتاب سوخته با پوست برنزه شده و دستهای پينه بسته هستند که برند تو دل موجها و احساس کنند که هنوز هم زندگی جريان داره و هنوز هم ميشه زندگی کرد ، هنوز هم ميشه غروب خورشيد رو ديد ، هنوز هم ميشه غرق شد در افکاری که حد و مرزی نمی شناسند ، هنوز هم ميشه دلبست و دل کند ، هنوز هم ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home