٭ امروز شايد بهترين روز در سال جديد برام بود. صبح پشت ميزم نشستم و به بحث ديشب فکر کردم. هرکاری کردم نتونستم تمرکز پيدا کنم تا يه جمع بندی کلی ازش داشته باشم. چند ورق کاغذ رو سياه کردم ولی ديدم شيوائی نداره و سپردمشون به سطل زباله. رفتم سراغ کامپيوتر و کار روی يکی از گزارشات نيمه تموم رو شروع کردم. قالب بندی نمودارها و جداول ، فهرست نويسی و ترازبندی پاراگرافها ، تا ظهر وقتم رو حسابی پر کرد. ديدم ديگه کشش ندارم که ادامه بدم. رفتم اتاق يکی از همکاران و تا ساعت ۳ يه بحث دو نفره واقعا جالب رو با هم داشتيم. در اين بين نکاتی برام روشن شد که ايکاش قبلا فهميده بودم. ايکاش زودتر اين بحثها بين ما می شد. همونجا نيت کردم که حتما يه سر برم به زيارتش. حتی اگه شده برای يه روز و حتی اگه شدم به اقوامم سر نزنم.
يادمه ماه رمضان دو سال پيش هم به زيارتش رفتم. هيچوقت حرم رو اينقدر خلوت نديده بودم. فکر کنم برای اولين بار بود که راحت تونستم به ضريح اون حضرت برسم. به نيابت چند تن از دوستان چند رکعت خوندم. امروز هم يکدفعه احساس کردم که بايد اينبار هر طور شده برم ، انگار يه حسی بهم القاء شده بود ، تفسير اون لحظه واقعا برام سخته.
بعد از نوشتن چند ايميل و ارسال اونها ، غروب رو طبق معمول کنار دريا بودم و باهاش يه خداحافظی ۱۲ روزه کردم. در اين مدت غروبها رو کجا می تونم باشم؟ کجا بهتر از ساحل؟ می دونم که دلم برای گوشه دنج خلوتگاهم در اين مدت حسابی تنگ ميشه. بعد هم بازار و ديدن دوستان و خريد و ...
مثل هميشه شب سفر کارها رو هم انباشته ميشه و جمع کردن وسايل ميرسه به ساعت دوازده شب. برق منطقه هم بازيش گرفته بود و چند بار قطعی برق داشتيم. حالا هم دارم به موزيک مورد علاقه ام KOKORO از Kitaro گوش ميدم و آخرين پست قبل از سفرم رو می نويسم.
نمی دونم چه اتفاقی داره ميفته ، چی داره ميشه ، مطمئنم که بايد منتظر يه سری وقايع باشم ، حالا چه مطلوب و چه نامطلوب ، فقط دعا ميکنم طاقتش رو داشته باشم. از صبح امروز يه حس عجيبی دارم ، کاملا هم گيج شدم ، خدايا ، راضيم به رضای تو.