٭ پائيز از راه رسيد ولی برای من که در سراسر زندگيم جز پائيز فصلی نديدم ، تازگی ندارد. گوئی سهم من از چهار فصل خدا ، تنها همين فصل است. گهگاهی نسيمی وزيدن ميگيرد و نويد رسيدن بهار را می دهد ولی افسوس که ماندگار نيست و باز هم پائيز است.
سلام دوستان؛
عليرغم تمام تلاشم اين سفر با يک هفته تاخير شروع شد و نتونستم به موقع برگردم و در آغاز پائيز وبلاگم رو بنويسم. ديروز سفر ۲۲ روزه ما تمام شد و خدا رو شکر ميکنم که اين فرصت رو پيدا کردم که باز هم در دل دريا باشم و شبهای خاطره انگيز اون رو باز هم داشته باشم.

در اين سفر بعد از مدتها جمع سه نفره من ، کاپيتان جواد و ناصر مجددا تشکيل شد. کاپيتان جواد که به تازگی بابا شده بود قصد آمدن نداشت. وقتی باهاش تماس گرفتم گفت: انصاف داشته باش ، دخترم تازه سه هفته هست که دنيا اومده ، دلم نمياد که بيام. ولی در عين ناباوری در اين سفر همراهم بود. احساسم در لحظه ای که ديدمش اين بود که هنوز دوستانی دارم که وقتی دست دوستی ميدن تا آخر خط هستند و دوستی اونها فقط ادعا نيست. ناصر که بدليل خنده رو و شاد بودنش به « ناصر خندان » معروف شده بود ، بعد از دو سال دوری از کشتی ، آمده بود. سابقه دوستی ما به سال ۷۷ برميگرده. روزها نمونه برداری داشتيم و در طول روز ناصر با اون لهجه شيرين گيلکی خاطرات گذشته رو به يادمون مياورد. کاپيتان جواد هم سر به سرش ميگذاشت. جمع جالبی بود و صميميت بين ما باعث می شد که خستگی کار روزانه رو احساس نکنيم.
از ساعت ۶ صبح تا ۶ عصر کار می کرديم. تکنسينهام بعد از تعطيلی کار استراحت می کردند ولی کار من تازه شروع می شد و بايد فرمهای اون روز رو مرور می کردم و محاسبات مقدماتی رو انجام می دادم. بعد از تمام شدن کارم و صرف شام به پل فرماندهی ميرفتم و زل ميزدم به دريا. سکوت پل فرماندهی فقط با صدای بيسيم کشتی شکسته می شد. بعضی از شبها متصدی بيسيم کشتيهای باری موزيک ميگذاشتند. گاهی هم صدای لنجهای صيادی درميومد که مواظب تورهای صيادی اونها باشيم و اونها رو پاره نکنيم.
در چند شب آخر سفرم ماه هم در آسمون ديده می شد که بتدريج در حال کامل شدن بود. افسوس که شانس با من يار نبود تا قرص کامل ماه رو در دريا ببينم. شبها قبل از خواب ، پشت ميز کارم می نشستم و از پنجره دايره ای شکل کابينم ماه و رقص دود خاکستری رو می ديدم. در تمام اين ۲۲ شب خاطرات گذشته ام رو مرور کردم و جای يک چيز رو همه جا خالی ديدم. آرامش که سالهاست از زندگيم کوچ کرده.
در اين سفر از لباس هميشگيم خبری نبود. از روزی که اين لباس به دستم رسيده بود ، بدون استثناء در تمام سفرهای دريائی همراهم بود. با اين لباس هيچوقت هنگام تماشای غروب خورشيد احساس تنهائی نمی کردم. در شبهائی هم که در Deck A با خودم خلوت می کردم ، تنها نبودم. ولی اينبار در همه جا تنها بودم.
ناگفته های زيادی داشتم که هيچوقت مجالی برای بيان اونها بهم داده نشد. هر شب در Deck A می نشستم و تمام ناگفته ها رو زمزمه می کردم. واقعا دريا آرومم می کرد و وقتی به کابينم برمی گشتم احساس می کردم سبک شدم.
در روز اول مهر به ياد وبلاگم بودم که بايد در چنين روزی آپديت می شد. همون شب کشتی ما دچار نقص فنی شد و وضعيت بسيار وخيمی برای ما پيش اومد. همون شب يه متن برای وبلاگم نوشتم.
از کامنتهای تمامی دوستانم که در اين سه ماه خاموش بودن وبلاگم برام نوشتن ممنونم.