٭ از روزی که پام رو اينجا گذاشتم تا بحال حدود ۸ سال ميگذره. يادمه اون موقع بليط رفت و برگشت به تهران حدود ۱۵۰۰۰ تومن بود. در آخرين افزايش قيمتها اين بليط رسيده به بالغ بر ۱۱۰۰۰۰ تومن. اين تورم رو چطور ميشه حساب کرد؟ حالا حسابشو بکنين که يکی از همکاران من با سه تا بچه و همسرش بخواد بره مرخصی. بيچاره چه هزينه ای بايد پرداخت کنه. امثال من که مجردند که چنين هزينه ای ندارند و اکثر مرخصيها رو لابلای ماموريت ميريم.
وقتی شنيدم بليط اينقدر گرون شده با خودم گفتم لابد يه خورده امکانات رفاهی پرواز رو هم بالا بردند. خودمونيم ، چه خيال باطلی!!!
موقع پذيرائی يه ساندويچ به خوردمون دادن که حدود سه يا چهار لقمه بيشتر نبود. صندلی ها هم که شده بود دفتر خاطرات مسافرين. يکی يادگاری سربازيش رو نوشته بود و يکی ديگه هم جا گير نياورده بود اسم دوست دخترش رو بنويسه ، رو تشک صندلی نوشته بود. پرواز طولانی بود و خواستم يه چرت بزنم. هرکاری کردم ديدم پشتی صندلی تکون نمی خوره ، بغل دستيم گفت: آقا بيخيال شو خرابه. زنگ بالای سرم رو زدم که مهماندار بياد و بگم يه ليوان آب بياره. بعد از يه ربع خانم مهماندار سلانه سلانه اومد ( بگذريم که يه چيزی تو مايه های مادر فولادزره بود! ). هر چی روزنامه کم خواننده هم که داشتند و رو دستشون مونده بود رو به خورد مسافرها دادند. خلاصه که چه پرواز راحتی داشتيم.
خواستم برم شمال و اينبار هوس کردم از ميدون آرژانتين ماشين بگيرم. خيلی از سرويس هاش تعريف می کردند. منتظر بوديم که مسافرها رو سوار کنند که يه گاری دستی اومد با يک قالب بزرگ يخ. راننده جلوی چشم مسافرها يخ رو روی آسفالت خرد کرد و برای شستنش هم يه خورده آب ريخت روش. بسته های غذا و نوشابه رو هم آورده بود. وقتی سوار شديم ديدم اتوبوسش تميزه و کولرش هم روشنه. به محض خارج شدن از ترمينال بسته های غذا رو تقسيم کردند. ولی هر چی صبر کرديم از نوشابه ها خبری نشد. مسافرهائی که وضعيت خرد کردن يخ روی آسفالت رو ديده بودند اگه از تشنگی ميميردن هم عمرا از اون آب نمی خوردند. خلاصه بعد از شش ساعت به مقصد رسيدم ولی باز هم از نوشابه خبری نشد. نمی دونم شايد راننده با يه سوپر مارکت يا بقالی قرار داد داشته که روزی ۳۶ تا نوشابه رو بهش بفروشه.
الانم که شايعه شده بنزين می خواد گرون بشه. بايد منتظر بود و ديد با اين گرونی وضعيت آژانس ها چطوری ميشه. خدا به خير بگذرونه.