٭ منتظرم
منتظر روزی که شمارش معکوس آغاز شود
بار سفر ببندم
به دياری روم که سالهاست آرزو دارم
چه فکر ميکنی
جهان چو آبگينه شکسته ايست
که سرو راست هم در او شکسته می نمايدت
چنان نشسته کوه در کمين دره های اين غروب تنگ
که راه بسته می نمايدت
زمان بی کرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست اين درنگ درد و رنج
بسان رود که در نشيب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
اميد هيچ معجزی ز مرده نيست
زنده باش
هـ. ا. سايـه